از سال 1371 تا کنون چیزی در حدود دو دهه میگذرد. اما به نظر میرسد هنوز هم پنج سوال مهم، رازهای اصلی جنگهای کابل را به خود گره زده است:
1/ ائتلاف جبلالسراج چگونه ائتلافی بود و چرا درهم شکست؟
2/ چرا عبدالربرسول سیاف، به عنوان یک چهرهی غیرپشتون، آغازگر و نماد جنگ پشتون علیه هزارهها شد؟
3/ چرا شورای نظار با هزارهها وارد جنگ شد؟
4/ چرا شیعیان غیرهزاره به سادگی و دستهجمعی کنار شورای نظار قرار گرفتند؟
5/ چرا جمهوری اسلامی ایران به شدیدترین خصومت سیاسی علیه مقاومت کابل کشانده شد؟
مسلم است که این سوالها در ضمیمهی خود دهها سوال مهم دیگر را نیز به میان میکشد. جنگهای کابل، بدون شک، پیچیدهترین تحولات سیاسی افغانستان در قرن گذشتهی میلادی را به همراه داشته است. قبل از سال 1371 اتفاقاتی رخ داد که اوج آنها به جنگهای کابل منتهی شد و بعد از این جنگها نیز اتفاقاتی افتاد که به نظر میرسد برگشت به تاریخ گذشتهی افغانستان را عملاً ناممکن ساخته است؛ هرچند جنبش طالبان، تلاش حزب اسلامی و اقدامات افرادی همچون اسماعیل یون و همراهان او را مهمترین و قویترین تلاش برای آن برگشت تلقی میکنند.
***
ائتلاف جبلالسراج داعیهی پایان دادن به انحصار قدرت سیاسی را داشت. این ائتلاف به دنبال سقوط مزار و سایر ولایات شمالی به دست نیروهای مشترک جنرالان شمال و حزب وحدت صورت گرفت و در آن، به طور صریح توافق شد که سنت انحصار قدرت سیاسی، آنهم از نوع قومی و قبیلوی آن، در افغانستان پایان داده شود.
بابه مزاری در صحبت با فاروق اعظم بر این بخش از توافق جبلالسراج تأکید کرد: «یک بار جلالالدین حقانی که اینجا برای صلح آمده بود، یک تعداد از برادران پشتون از جمله فاروق اعظم نیز همراه او آمده بودند. فاروق اعظم از ما گلایه کرد که توافقنامهی ای را که شما در جبلالسراج امضا کردید، حذف پشتونها بود و این درست نبود، حالا هم که اینها میخواهند ازبکها را حذف کنند، درست نیست (بحث ما در مورد جنبش بود). من خندیدم و گفتم که در آن توافقنامه حذف پشتونها مطرح نبود، فقط میخواستیم انحصار شما را بشکنیم؛ اگر شکستن انحصار نبود، حالا هم از 29 نفر وزیری که در کابینه است، بیشتر از نصفش پشتونها است، در حالی که مسعود سردمدار آن توافقنامه در جبلالسراج بود.» (سخنانی از پیشوای شهید، چاپ 1374، ص 238)
***
با سقوط دولت داکتر نجیبالله و انتقال قدرت به نیروهای دخیل در ائتلاف جبلالسراج، شورای نظار عملاً وارد جنگی شد که جرقهی جنگهای بعدی برای انحصار قدرت سیاسی در کابل را روشن کرد. جنگ شورای نظار و حزب اسلامی، راهحل سیاسی مطرحشده در ائتلاف جبلالسراج را به چالش کشید و رویکرد جنگی و رویارویی قومی برای تصاحب و کنترل قدرت را به شکلی غیرقابل پیشبینی و نتیجتاً غیرقابلکنترل برجسته ساخت.
بلافاصله پس از این جنگ، بحث تناسب مشارکت اقوام در شورای جهادی و شورای قیادی به میان آمد که شورای نظار از موقف انحصاریِ امتیازدهی به دیگران، عملاً این موضوع را به نقطهی پایان ائتلاف جبلالسراج تبدیل کرد. مخالفت بابه مزاری با این رویکرد شورای نظار، عملاً پای جمهوری اسلامی ایران را وارد معرکه ساخت. آقای نجفی، سفیر جمهوری اسلامی ایران با یک استدلال روشن و صریح، موضع کشور متبوع خود را برای بابه مزاری بیان کرد. اساس استدلال آقای نجفی این بود که شیعهها به عنوان گروه اقلیت امکان تصاحب و ادارهی قدرت را ندارند. از میان سنیها، تاجیکهای فارسیزبان یا پشتونها داعیهداران عملی این موقف بوده و جمهوری اسلامی ایران به دلایل واضح، ترجیح میدهد که قدرت در دست تاجیکها باشد نه پشتونها؛ و حزب وحدت نیز باید در جنگ شورای نظار علیه پشتونها در جناح شورای نظار قرار گیرد.
استدلال بابه مزاری در رد این پیشنهاد نیز صریح و روشن بود: هزارهها با هزاران کیلومتر مرز مشترکی که با پشتونها دارند، وارد شدن در هرگونه جنگی را که انشقاق قومی میان هزاره و پشتون را مطرح کند، مناسب نمیدانند. در این استدلال بابه مزاری تأکید کرد که هرچند منافع ملی و سیاسی جمهوری اسلامی ایران در حمایت از حکومت تاجیکی یا فارسیزبان باشد، منافع هزارهها در ایجاد حاکمیتی است که همهی اقوام افغانستان در آن حضور داشته و انحصار در آن مطرح نباشد.
بعد از این موضع صریح و اجتناب بابه مزاری از وارد شدن در جنگ شورای نظار برای انحصار دوبارهی قدرت، سیاف وارد معرکه شد. این بحث در طول دوران مقاومت کابل جریان داشت که در عقب جنگها و تحریکات سیاف چقدر خود او یا عربستان سعودی نقش دارند و چقدر شورای نظار.
نکتهی جالب این بود که سیاف به عنوان یک چهرهی غیرپشتون، با کشیدن داعیهی محوریت پشتونی، جبههی جنگ پشتون علیه هزارهها را باز کرد تا اگر به طور رسمی حزب وحدت وارد جنگ علیه پشتونها نشده بود، به طور غیررسمی، این جبهه غیرقابل جلوگیری باشد.
حساسیت رابطهی هزارهها با پشتونها و روشن بودن موضع سیاسی بابه مزاری و محوریت سیاسی هزارهها در برابر انحصار قدرت پشتونی، غیرقابل انکار بود. سیاف همین حساسیت را به چاشنی موفق یک انفجار بالفعل تبدیل کرد و تمام رسانههای تبلیغی شورای نظار نیز از این جنگ به عنوان جنگ و مقابلهی پشتونها و هزارهها تبلیغ کردند.
در اینکه جبههداران اصلی جنگهای سیاف با حزب وحدت پشتونها و هزارهها بودند، تردیدی وجود نداشت، اما سوال اصلی آن بود که چرا آن جنگها آنگونه و آنهم از سوی چهرهای به راه افتید که عملاً پشتون نبود و هرگز با حزب اسلامی و طالبان، به عنوان دو جبههی اصلی داعیهی قدرت پشتونی، کنار نیامد و تا آخر، همچون بخیهای در گریبان شورای نظار و احمدشاه مسعود آویزان ماند؟ ... این سوال، البته تا کنون نیز به درستی باز نشده است.
***
مخالفت حزب وحدت با شورای حل و عقد، با واردشدن بیپردهی شورای نظار در جبههی جنگ علیه هزارهها همزمان شد. این جنگ دقیقاً زمانی شروع شد که اعضای شورای حل و عقد که قرار بود قدرت را به طور غیر اصولی در اختیار شورای نظار و آقای ربانی قرار دهد، در کابل حضور داشتند. جنگ نیز به بهانهی ممانعت از ورود سید منصور نادری به کابل صورت گرفت و چون نیروهای سید منصور نادری، هزارههای اسماعیلی مربوط به فرقهی هشتاد بودند، شورای نظار بلافاصله به حمله علیه تمام هزارههایی که در کابل بودند، اقدام کرد و جنگ علیه نیروهای حزب وحدت را در ساحات تایمنی و گردنهی باغ بالا و اطراف سیلو به راه انداخت.
در زمینهی این جنگ و پیشزمینههای آن بابه مزاری میگوید: «... جنگ با فرقهی هشتاد بود، یعنی شورای نظار یا به اصطلاح وزارت دفاع با فرقهی هشتاد درگیر شده بود و بعد از این درگیری که برادر عزیز مان جناب آقای خلیلی در آن جلسهی دیگر مفصلاً توضیح دادند، چرا بیش از پنجصد نفر مردم ما را اسیر گرفتند؟ ... » (همان، ص 5) ...«... در جنگ اخیری که پیش آمد، چیزی را که مطمیناً شما در جریانش نیستید، لازم است که بگویم؛ وقتی که جنگ پیش آمد، پنج روز شما را کوبیدند و شما خوب میدانید که ما این جنگ را گسترش ندادیم و مرتب هم به قوماندانهای عزیزم هیأت فرستادم که جلو جنگ گرفته شود. مسئولین هم در اینجا حضور دارند، حرفی که بسیار جالب است و من معتقدم که در اینجا تاریخ دو صد و پنجاه سال دارد عوض میشود این است: برادرهایی که با ما و شما همسویی داشتند و ما هم با همین همسویی چهارده سال یا اقلش از سال 67 و 68 با آنها راه رفته بودیم، وقتی که نیروهای فرقهی 53 با نیروهای به اصطلاح وزارت دفاع درگیر شد، هیأتی از طرف آقای ربانی و مسعود نزد آقای حکمتیار رفتند و در آنجا گفتند که جنگ واقعی فعلاً پیش آمده، اینجا منافقین با ملحدین یکجا شده و با اسلام میجنگد. منافقین یعنی شما (هزارهها) و ملحدین یعنی نیروهای شمال! به هر حال، از حکمتیار میخواهد که بیاید و در جنگ وارد شود! این نامه را که نورالله عماد به آقای حکمتیار نوشته و حالا کاپی آن در نزد ما موجود است، به همین عبارت است که برای شما میگویم. خوب در مقابل چه شد؟ ...» (همان، ص17)
***
ورود شورای نظار به معرکه مستقیم جنگ علیه حزب وحدت، از سوی تمام رسانههای شورای نظار به عنوان جنگ علیه هزارهها تبلیغ شد و تحت نام مزاری، تمام دوسیهسازیهای جنگی علیه حزب وحدت و هزارهها که از زمان آغاز جنگهای سیاف با حزب وحدت شروع شده بود، صورت رسمی و علنی گرفت. مروری بر استفادهی رسانهای شورای نظار از تمام وسایل ارتباط جمعی برای مقابله با حزب وحدت و هزارهها نشان میدهد که شورای نظار دیگر هیچگونه راهی برای تجدید نظر بر رویکرد سیاسی – میلیتاریستی خود باقی نگذاشته بود. از اولین جنگ رسمی شورای نظار با هزارهها که نقطهی بارز آن در تهاجم بر چنداول تمرکز یافت تا حمله بر افشار و پیامدهای آن، چیزی کمتر از سه ماه طول کشید. در این مدت، دیگر جنگ نه در جبههی نظامی متوقف شد و نه در جبههی تبلیغی و رسانهای. فاجعهی افشار، نتیجهی این عملیات گسترده و بیوقفهی شورای نظار بود که رابطه میان جبههی مقاومت غرب کابل و شورای نظار را در سراشیبی برگشتناپذیر قرار داد.
***
فشار جنگی شورای نظار، بعد از افشار نتیجهی غیرمطلوب داد و به جای اینکه هزارهها را به تسلیم و سوقیافتن به جبههی شورای نظار تشویق کند، آنها را عملاً در موضعی قرار داد که گرههای آن در روابط سیاسی هزارهها و تاجیکها هنوز هم باز نشده است. جالب است که تقریباً اکثریت قاطع رهبران حزب وحدت، بعد از فاجعهی افشار تأکید بر تسلیمی در برابر شورای نظار داشتند. این رهبران همان کسانی بودند که به تلقی جمهوری اسلامی ایران و شورای نظار بدنهی اصلی و استخوان تشکیلاتی حزب وحدت را تمثیل میکردند. اما بابه مزاری و مقاومت هزارهها در غرب کابل، این فشارها را به گونهای عقیم ساخت که در نتیجهی آن، موج سوم عملیات در درون رهبری حزب وحدت شروع شد. این عملیات در جریان انتخابات رهبری حزب وحدت در سال 1373 به اوج خود رسید و با سرازیرشدن موجآسای تمام عناصر شیعهی غیرهزاره در کنار شورای نظار و حادثهی 23 سنبله 1373، جبههی جدیدی برای شکستن مقاومت هزارهها در کابل باز شد.
جمهوری اسلامی ایران نیز بعد از 23 سنبله، ناشکیبایی سیاسی خود را آشکار ساخت. در حقیقت، استفاده از هرم فشار رهبری غیرهزارهی حزب وحدت، آخرین امکان کشاندن حزب وحدت در جنگ شورای نظار برای تحکیم پایههای قدرت انحصاری در کابل بود. وقتی این فشار نیز نتیجهی غیرمطلوب بخشید، آقای خامنهای رسماً فتوای تکفیر علیه بابه مزاری و اقدامات او برای تصفیهی عناصر وابسته به شورای نظار را صادر کرد و این همان مرحلهای بود که «فراق» واقعی میان بابه مزاری و مقاومت هزارهها با جمهوری اسلامی، عناصر شیعی وابسته به این جمهوری و شورای نظار محسوب میشود.
***
هزارهها تا کنون نیز در حلقات مختلف سیاسی و فرهنگی خود با این سوال درگیر هستند که آیا جنگهای کابل تصادفی و به تعبیر آقای محسنی «احمقانه» بود یا بخشی از تاریخی بود که باید از آن عبور میکردند، هرچند هزینه و بهای آن نیز سنگین تمام میشد؟
مقاومت غرب کابل، بدون تردید، با هیچ حادثهای قبل و بعد از آن مقایسهی تام و تمام شده نمیتواند. مقاومت غرب کابل، به همین دلیل، شاخصههایی در خود دارد که تنها در همان بستر و ظرف زمانی – مکانی خود آن قابل تفسیر و درک است. جبههبندی و موضعگیریهای دوران مقاومت غرب کابل شاید صورتهای مشابه خود را به طور پراکنده در موارد دیگر نیز نشان دهد، اما غرب کابل با محوریت رهبری بابه مزاری به تمام تحولات مرتبط با آن صورت منظومهی هماهنگی بخشیده است که اجزای آن به صورت تجزیهناپذیر به همدیگر ارتباط دارند. از خشونت تا عاطفه، از فریاد تا سکوت، از دوستی تا دشمنی، از حمایت تا خیانت، از قدرت تا ضعف، از دقت تا اشتباه، ... هر چیزی که در دوران مقاومت غرب کابل صورت گرفت، اجزای آن همان پیکرهی منظوم و هماهنگ اند که اسمش را «مقاومت غرب کابل» گذاشته اند.
برای تحلیل درستتر مقاومت غرب کابل، بهتر است از تحلیلی که این مقاومت را به صورت متلاشیشده بررسی میکند، اجتناب شود. در غیر آن، سوال مقاومت غرب کابل، همچنان بدون پاسخ باقی خواهد ماند.