۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

حس پنهان گناه

(متن سخنراني در‏ ها‏لند)
هفدهم دسامبر 2010

بسم الله الرحمن الرحيم
«ان الحسين مصباح الهدي و سفينه النجات»: حسين چراغ هدايت و كشتي نجات است‏.‏

قبل از همه احساس خرسندي مي‏كنم كه امروز در حضور شما خواهران، برادران، پدران و مادران گرامي قرار دارم و مي‏توانيم لحظه‏ای با همديگر از هدايتی كه به میمنت چراغ امام حسين نصيب ما مي‏شود، بهره‏مند شويم‏.‏ مطمين هستم كه در طول روزهاي گذشته در مورد امام حسين و هدف حركت امام حسين در اين جا سخنان زیادی گفته شده است‏.‏ شايد آنچه كه من امشب مي‏گويم،‌ نکته‏ی تازه‏ای نباشد؛ ولي معمولاً آگاهي در درون جامعه با تكرار نهادينه مي‏شود‏.‏ اغلباً تصور می‏کنیم كه وقتي سخنی در يك‏جا گفته شد، و هدايتی در يك زمان مطرح شد، براي تمام نسل‏ها و در تمام زمان‏ها‏ كفايت مي‏كند‏.‏ در حالي‏كه اين طور نيست‏.‏ آگاهي همزمان با رشد انسان به تكرار ضرورت دارد‏.‏ ما و شما در هر زمان به آگاهي ويژه‏ی خود ضرورت داريم‏.‏ اگر ما در يك شرايط جنگي قرار داريم؛ دشمن هست و ما را تهديد مي‏كند و حيات و امينت ما در خطر است، به آگاهي خاصی ضرورت داريم که بايد براي ما بیان شود‏.‏ اگر ما در يك شرايط صلح به سر مي‏بريم: امنيت هست، و مدنيت هست، ما به آگاهي خاص خود ضرورت داريم‏.‏ بايد اين آگاهي تكرار شود‏.‏ به همين خاطر است كه حس نمي‏كنم كه اگر امروز هم من در ادامه‏ی سخنانی كه در ده روز گذشته گفته شده و يا در گذشته‏ها‏ دوستان ما شينده باشند،‌ نکته‏هایی را تکرار کنم، کار بيهوده‏ای باشد‏.‏ به‏هرحال، این تكرار تکراری از يك آگاهي است كه امکان دارد ضرورتش در زمان ما بيشتر از ديروز بوده باشد‏.‏
سخنی را که از امام حسین براي شما نقل کردم، در حقيقت مجموعه‏ای از كلمات كوتاه است‏، ولي مي‏خواهد هدف امام حسين را براي ما و هدف يادآوري از امام حسين را توسط ما بيان كند‏.‏
امام حسين حركتی را در سال 61 هجري انجام داد‏.‏ از آن زمان تا حالا بيشتر از 14 قرن مي‏گذرد‏.‏ ما همه‏ساله سالگرد قيام امام حسين را تكرار مي‏كنيم‏.‏ هر سال كسي تازه مي‏آيد و حرف تازه‏ای را مطرح مي‏كند‏.‏ ولي مي‏بينيم كه امام حسين در قالب همين تكرارها در بين ما و شما زنده‏تر می‏‏شود‏.‏ هيچگاه نشده که نسلی آمده و گفته باشد كه دیگر چيز خاصی در امام حسين نيست كه ما بگيريم‏، زیرا همه چيز گفته شده است‏.‏
بنابراين، از كلامی كه امروز در مورد امام حسين مي‏گوییم، باز هم می‏خواهیم همان مفهومی را بگيريم كه در درون اين كلمات وجود دارد‏.‏ مي‏گويد: «ان الحسين مصباح الهدي و سفينه النجات»:.‏ امام حسين چراغ هدايت و كشتي نجات است‏.‏ اكر مفهوم چراغ را با هدايت سنجش كنيم، و مفهوم كشتي را با نجات در نظر گیریم، شايد بتوانيم بفهميم كه امام حسين در زمان کنونی براي ما چه دارد‏ که از آن به هدایت و نجات خواهیم رسید.‏
فراموش نكنيم كه قرآن كتاب ديني مسلمانان تعريفی را كه براي خود دارد،‌ در اولين آيه از سوره‏ی بقره است که مي‏گويد این قرآن كتاب هدايت است: «الم ذلک الکتاب لاریب فیه، هدی للمتقین». مي‏گويد اين كتاب كه هيچ شك و شبه‏اي در آن نيست،‌ هدايتی براي تقوا پيشگان است‏.‏ پس اسم اين كتاب،‌ «كتاب هدايت» است‏.‏ در تعريفی كه براي امام حسين هم داريم، عين همين حرف است: امام حسين چراغ هدايت است‏.‏ اما باید ببینیم که هدايت چه هست؟
هدايت در يك تعريف بسيار ساده راهنمايي است‏.‏ ولي هرگاه مفهوم هدايت را در نظر مي‏گيريم، دو وجهه پيدا مي‏كند: يكی، كسي كه بايد هدايت شود‏.‏ دوم، جا و یا مرجعی كه بايد بدانسو هدايت شود‏.‏ مثلاً در جایی هستم که می‏خواهم حرکت کنم، اما نمی‏دانم کجا بروم و ‌راه را چگونه پیدا کنم. حتی برای همین که از اين اطاق بيرون شوم،.‏ به هدايت ضرورت دارم‏.‏ كسي مي‏آيد مرا راهنمايي مي‏كند‏. من هدایت‏پذیرم و جا و مکانی که باید به آنجا بروم مرجعی است که حرکت مرا جهت می‏دهد.
ما هم وقتي در مورد امام حسين حرف مي‏زنيم و تعريف چراغ را براي امام حسین استفاده مي‏كنيم، دقيقاً با اين سوال مواجه مي‏شويم كه ما از امام حسين به سوی چه چیزی هدايت مي‏شويم و امام حسين ما را به كجا هدايت مي‏كند؟
در بخش دوم همين سخن گفته می‏شود که امام حسين كشتي نجات است‏.‏ شما مي‏دانيد كه كشتي معمولاً براي كساني كه با گرداب و یا طوفاني در دريا گرفتار شده باشند، معنای خاصی پيدا مي‏كند‏.‏ نجات،‌ راستگاري، یعنی بيرون شدن از خطر‏.‏ گویا امام حسين همان كشتي‏ای است كه در لحظه‏ی خطر و دشواري انسان را نجات مي‏دهد‏.‏
فکر می‏کنم همان طوري‏كه بايد در مفهوم هدايت دقت كنيم تا بفهميم كه هدايت ویژه‏ی ما چیست و این هدایت توسط امام حسين،‌ و با تكرار سخن امام حسين چقدر حاصل‏شدنی است، باید در مورد مفهوم «كشتي» و «نجات» نیز تأمل كنيم‏.‏ آيا واقعاً امام حسين چيزي دارد كه ما بتوانيم به وسيله‏ی آن نجات پيدا كنيم‏.؟ درک این نكته مهم است‏.‏ شاید مواردی باشد که كساني از ما در این مورد بپرسند و فکر می‏کنم سوال جدي هم است‏.‏ ما به عنوان شيعه، به عنوان كساني كه عزاداري مي‏كنيم، بايد به این سوال جواب بدهيم‏.‏ آيا واقعاً امام حسين در طول 14 قرنی كه ما با او سر و كار داشته ايم،‌ توانسته است ما را هدايت كند‏.؟ يعني بعد از 14 قرن، به راستی مي‏توانيم بگويیم كه نسبت به انسان‏ها‏يی كه 14 قرن پيش بودند و مقارن با امام حسين زندگی می‏کردند، راه روشن‏تر و بهتری در پيش روي ما هست؟ مثلاً مي‏فهميم كه كجا برويم؟ اگر چنین نیست و هنوز هم سوال هدايت براي ما مطرح است،‌ و هنوز هم در جايي گير مانده ايم‏. و هنوز هم نمي‏‏فهميم كه بن‏بست‏ها را چگونه عبور كنيم، باید ببینیم که اشکال کار در كجاست؟‌ ... آیا این اشکال در ماست يا در امام حسين؟
«نجات» نیز همین مفهوم را مي‏رساند‏.‏ نجات از چه؟ معمولاً وقتي مفهوم نجات مطرح می‏شود عسرت و دشواري و سختي به ذهن مي‏رسد‏.‏ مثلاً وقتي گرسنه باشيم، نان مي‏خوريم و از گرسنگي نجات پيدا مي‏كنيم‏.‏ وقتي دشمن بالاي سر ما ايستاد مي‏شود تا ما را اذيت كند یا بكشد، دچار عسرت مي‏شويم. در این حال، اگر كسي بیايد ما را از اين فشار نجات دهد، دچار گشادگي مي‏شويم‏.‏ اگر امنيت نداشته باشیم، دچار عسرت می‏شویم، وقتی امنيت پيدا مي‏كنيم‏ نجات می‏یابیم و احساس آرامش می‏کنیم.‏
خوب است جهالت را هم به عنوان يك بند در اطراف خود ببینیم‏.‏ یعنی وقتی گرفتار جهالت باشیم، به معنای آن است که چیزی را نمی‏دانیم. در این حال، به نجات ضرورت داریم، يعني بايد کسی باشد که این بند‏ها‏ي جهالت را از دست و پاي ما باز کند‏.‏ در طول 14 قرن با امام حسين بودن، و در كشتي امام حسين قرار داشتن، چرا نتوانسته ایم از رنج‏ها‏یی که ما را تحت فشار مي‏گذارد، نجات پيدا كنيم‏ این سوال بسيار مهم است‏، زیرا اگر به اين سوال جواب ندهيم شايد زماني حتا با وجود عشق امام حسين، وقتی در برابر او قرار بگيريم، از ما بپرسد كه 14 قرن با نام و ياد من زندگي كرديد، ولي هيچ‏گاه نتوانستید آن چيزي را كه من براي‏تان داده بودم، بگیرید؟ شايد اين سوال خوشایندی نباشد، اما شکی نیست که در برابر این سوال قرار گیریم.
دقتی کنیم که وقتي مي‏گوييم امام حسين چراغ هدايت است، این چراغ بايد ما را هدايت كند‏.‏ اگر چراغ باعث هدايت ما نشده و ما همچنان در تاريكي و بن‏بست باقي مانده و نمی‏توانیم راه خود را کنیم، يا در اين چراغ اشكال بوده كه واقعاً راه ما را روشن نكرده است يا در ما اشكال بوده كه نفهميده‏ایم از روشنایی چراغ به درستی استفاده کنیم‏.‏ شايد هم چراغ در دست ما بوده، اما آن را خاموش كرده ايم و یا‏ بر روی آن صد پرده كشیده‏ايم كه اصلاً مجالی براي پخش شدن نورش باقی نمانده است‏.‏ این است که چراغ در دست ما بوده، ولي ما را از تاريكي نجات نداده و راه ما را به بیرون باز نکرده است‏.‏
به همین‏‏گونه، ما سوار كشتي بوده‏ایم، ولي اين كشتي ما را نجات نداده است. چرا؟ شايد كشتي را در جا ميخ‏كوب كرده و متوقف ساخته‏ايم‏.‏ يا شايد هم كشتي را به شكل وارنه،‌ به قهقرا برده ایم‏.‏ مثلاً قصد داشته‏ایم به شرق برویم، ولي زمانی دیده ایم که سر از غرب كشيده ايم‏.‏ در اینجا اشكال از كشتي نيست‏.‏ همان‏گونه كه اشكال از چراغ نيست‏.‏
شايد سوال اساسی در اینجا به خود ما برگشت كند‏.‏ حديث زیبایی از پيامبر اكرم روايت مي‏شود که در روز قيامت سه چيز در پيشگاه خدا شكايت مي‏كند‏: يكی، قرآنی که به او عمل نشده‏ است،‏ چرا كه كتابي است براي هدايت انسان‏ها‏‏.‏ قرآن در اختيار انسان‏ها‏ بوده، ولي كسي به آن عمل نكرده است‏‏؛ دوم؛ مسجدی كه در آن ذكر خدا نشده است‏.‏ در قرآن می‏گوید كه هر کسی به خدا ايمان داشته باشد، مسجد را آباد مي‏كند‏؛ اما به یاد داشته باشیم که مسجد تنها ديوارهايش نيست كه آباد مي‏شود‏.‏ مسجد همان‏جاست که روح هدايت‏گري خدا در درونش زنده ‏می‏شود‏.‏ بناءً مسجد بوده، ولي كسي در آن ذكر خدا را نكرده و از آن مسجد به طرف خدا راه باز نكرده است‏‏.‏ سوم، ‌دانشمندی كه در يك زمان بوده، ولي كسي از او براي حل مشكلش چيزي را نگرفته و‏ از علم و دانايي و آگاهي‏اش پيروي نكرده است‏.‏ پیامبر اکرم مي‏گويد كه این هر سه پيش خداوند شكايت مي‏كنند‏.‏
واقعاً این نكته خيلي مهم است‏.‏ دقت كنيد که قرآن به عنوان كتاب هدايت روی دست ماست، ولي 14 قرن بعد، باز هم با اين سوال مواجهيم که آیا از آن هدایت گرفته ایم یا نه. مثلاً حاجي‏آقايی كه پيش‏تر از من اين‏جا بودند با این سوال درگیری داشتند که آیا حجاب داشتن و يا حجاب نداشتن دختران و زنان ما در ‏ها‏لند چقدر اسلامي است و چقدر اسلامي نيست‏.‏ نمي‏‏گويم كه حجاب چگونه تفسير مي‏شود، ولي این سخنان بازگوی آن است كه ما به عنوان يك مسلمان هنوز هم به اين سوال گرفتار هستيم‏.‏ به خاطری كه هر كدام شما و یا خواهران و مادران ما که اینجا هستند، وقتي بيرون مي‏روید، اين سوال سخت و دشوار را با خود دارید كه بعد از شنیدن اين سوالات، آیا به راستی من يك مسلمان هستم يا نه؟ زیرا شايد وقت‏ها‏ی زیادی باشد که من چادر داشته باشم و يا نداشته باشم، اما احساس مي‏كنم كه ايمان دارم و مسلمان هستم و تمام حركاتم اسلامي است‏.‏ شاید حس گناه در درون من نباشد‏.‏ اما یک بار، با سوالی که امشب مطرح شد، اين حس گناه در درون من تزريق مي‏شود‏.‏ به خاطری كه من وقتی به خانه رفتم، با خود كلنجار مي‏روم كه حالا چه كار كنم؟
من نمي‏خواهم يك انسان گناهكار باشم، ولي امشب چيزي را شنيدم كه ما را در دورن ما فرو ريخته است و مرا در درونم خورد كرده است‏.‏ من بايد اين سوال را براي خود تصفيه كنم كه وقتي مثلاً صورت مرا يك مرد نامحرم مي‏بيند،‌ چقدر گناهكار شده ام؟ وقتي موهايم در باد تاب مي‏خورد،‌ چقدر گناهكار شده ام‏؟ من در اداره رفتم و كسي را ديدم و كسي فكاهي گفت و من خنديدم، چقدر گناهكار شدم؟‏ من در راه رفتم، انسان ديگری را ديدم که از من چیزی پرسید و من پاسخ دادم. چقدر مرتکب گناه شدم؟‏
دقت کنید که ما در هالند زندگی می‏کنیم. اين‏جا شهر ما نيست‏.‏ صدها گونه تصوير روی در و ديوار نصب است‏.‏ تلويزيون را تماشا می‏کنیم، اما این تلویزیون مال ما نيست‏، مال كشوری است كه ما را پناه داده،‌ اما اینجا تصاويری را می‏بینم که با بسیاری از سوالات ذهنی من سازگار نمي‏‏شود. آیا با دیدن این تصاویر من گناهكار شدم یا نشدم؟ اين سوال‏ها‏ امروز براي ما مطرح است و نشان مي‏دهد كه بعد از 14 قرن،‌ هنوز هم گره در كار ما باقي مانده است‏.‏ وقتي 14 قرن با قرآن بوده ایم،‌ ولي باز هم مشكل اساسي ما چادری است كه زنان روی سر خود كش كنند يا لباسی است كه بپوشند یا نپوشند،‌ نشان مي‏دهد كه هنوز حساب ما تصفيه نشده است‏.‏ حداقل چيزهایي هست كه ما بايد جواب بدهيم‏.‏
كسي ظاهراً احساس نمي‏‏كند كه وقتی دختر خود را امروز به مكتب فرستاده، و يا با دختر و همسر خود رفته و در بازار گشتی زده است، برخلاف اعتقادات خود عمل مي‏كند‏.‏ اما همین شخص، يك بار در یک مراسم مذهبی با اين سوال مواجه مي‏شود كه این اعمال او با اعتقادات دینی‏اش سازگار هست یا نيست؟ من اين سوال را به عنوان يك معلم با شاگردان خود در مكتب معرفت، در افغانستان، با جدیت بیشتری مطرح مي‏كنم‏.‏
خوب است بگویم که من در مورد مسايل اسلامي چيز خاصی نمي‏‏دانم، اما با مطالعاتی که در معارف اسلامی و به خصوص در قرآن داشته ام،‏ احساس مي‏كنم چیزهای زیادی در قرآن هست که انسان می‏تواند برای زندگی بهتر خود استفاده کند.‏ با این مطالعات، حداقل به هدايت‏گري قرآن باور كرده ام و می‏دانم که در این کتاب، نکته‏های زیادی وجود دارد كه مي‏تواند انسان را هدايت كند‏.‏ امشب نیز در این مورد صحبت خواهم كرد تا تکلیف خود را با مفهوم هدایت روشن‏تر ساخته باشیم‏.‏
آنچه در كابل امروز اتفاق مي‏افتد، شبیه همان احساسی است که تلاش می‏شد امشب در اینجا خلق شود. وضعیت کابل، براي من حسی را گوشزد می‏کند که دوست دارم اسم آن را «حس پنهان گناه» بگذارم. در دورن تمام خانه‏ها‏ي ما در کابل، مثلی كه امشب در اين‏جا متوجه شدم، حس پنهان گناه در درون خانه‏ها‏ي ما مي‏چرخد‏.‏ مثلاً پدر من هفت هشت سال پيش‏تر اصلاً تلويزيون نگاه نمي‏‏كرد‏.‏ در كابل تلويزيون نبود‏.‏ براي اولين بار كه آواز یک خانم از تلويزيون ملي افغانستان پخش شد، مثل يك حادثه انعکاس کرد‏.‏ راديوهاي مختلف اين خبر را گزارش دادند كه تلويزيون افغانستان صداي سلما را پخش کرده است‏.‏ سلما، يك زن پير است که در گذشته‏ها‏ یکی از هنرمندان افغانستان بوده است‏.‏ آواز نسبتاً خوب و محبوبی داشته، ولي يك مدت اين قبیل‏ آوازها از رادیو و تلويزيون و از فضاي كابل گم شد‏.‏ آن سال آواز سلما را از تلویزیون پخش كردند‏؛ اما از بس این آواز تازه بود، در تمام اخبار و جرايد انعكاس كرد‏ و از بي بي سي تا صداي امريكا خبر دادند که گویا حادثه‏ی بزرگی اتفاق افتاده و براي اولين بار صداي يك خانم آوازخوان از تلويزيون افغانستان پخش شده است‏.‏ اما حالا بعد از هشت سال، تنها در کابل بیش از 22 کانال تلويزيونی داريم‏.‏ از این جمع، شاید دو یا کانال واقعاً مذهبي باشند و برخی از این معیارها را رعايت کنند‏.‏ اما حداقل 17 و 18 کانال در برنامه‏های خود چیزی ندارد كه با حادثه‏ی آواز سلما خانم قابل مقایسه باشد. در این تلویزیون‏ها سريال،‌ فلم، آهنگ،‌ آواز، رقص و هر چیزی است که با معیارهای گذشته‏ی زندگی در افغانستان سازگاری ندارد‏.‏ و من متوجه مي‏شدم
حالا بیش از 95 درصد از خانه‏ها‏ي ما در كابل تلويزيون دارند‏.‏ تمام مردم‏ با خواهر،‌ برادر،‌ پدر، مادر، و همه‏ی اعضای خانواده‏ی خود مي‏نشينند و تلويزيون نگاه مي‏كنند‏.‏‏ تماشای برنامه‏های تلویزیون، براي من به عنوان يك معلم سوالی خلق نکرده است، اما در همین حال، پدری را می‏بینم كه هفت هشت سال پيش از شنيدن صداي سلما در تلويزيون تكان خورده و آن را به عنوان يك حادثه ديده بود،‌ هنوز هم در همين خانه هست‏.‏ تا کنون کسی مشكلات ذهني او را حل نكرده است‏.‏ در زندگی او یک تحول مدني رخ داده، اما خودش از لحاظ ذهنی و باورهایش به مرحله‏ای نرسیده كه ديدن دخترها و خانم‏ها‏ی آوازخوان و رقاص برايش مسأله‏ای خلق نکند و آن را یک مسأله‏ی عادی بداند‏.‏ این شخص وقتی در كنج خانه نشسته و در کنار همسر و دختر جوانش تلويزيون تماشا مي‏كند، با آنچه من "حس پنهان گناه" گفتم، گلاویز است.
فرض کنید من نسل متعلق به زمان خویش هستم و از تماشا کردن تلویزیون هيچگاهی احساس گناه نمي‏‏كنم‏.‏ برای من این کار یک امر عادي بوده و نه ايمانم را به شور مي‏آرد، نه اعتقاداتم را خراب مي‏کند و نه هم باورم نسبت به قرآن و پيامبر‏ را آسیب می‏رساند.‏ زیرا من همه‏ی اینها را از يك منظر ديگر می‏بینم. اما پدر و مادرم اين‏گونه نيستند‏.‏ آنها از نسل دیگری هستند که زن و مرد و يا رابطه‏ی زن و مرد را همیشه از منظری دیگر دیده اند‏.‏ حالا وقتی او را می‏بینم که نشسته و تلویزیون تماشا می‏کند، می‏دانم که نوعی حس گناه را هم در درون خود دارد که وقتی دختر و همسرش اين فلم و سريال را می‏بیند، آیا‌ اين سريال اسلامي هست يا نه؟
من از حس پنهان گناه حرف می‏زنم که براي پدر و مادر من شدیداً آزاردهنده و رنج‏آور است‏.‏ همانگونه كه امشب وقتی حاجی‏آغا سوالش را در اين‏جا مطرح كرد،‌ براي بسياري از حاضران جلسه‏ رنج‏دهنده بود‏.‏ مطمين هستم كه برخي از خواهران ما كه در اين‏جا هستند، در برابر اين سوال به شدت تكان خوردند‏.‏ زیرا می‏دانم که اینها در این محفل براي شوخي و تفریح نيامده بودند‏، بلکه آمده بودند تا برای امام حسين عزاداری کنند‏.‏ اين‏ها‏ به خاطر اعتقاد و باوری که داشتند، آمده بودند وگرنه مي‏توانستند به يك بار و يا محفل عروسي اشتراک کنند‏.‏ آنها حس مي‏كردند كه دارند يك كار مذهبي انجام مي‏دهند و به نحوی ايمان خود را اقناع مي‏كنند.‏ اما در همین حال، يك بار با یک سوال جدي مواجه می‏شوند كه واقعاً آمدن شان در اين محفل و یا در مراسم تعزيه‏داري امام حسين ثواب است و يا گناه؟
تمام خانم‏ها‏يی كه اینجا در برابر من حضور دارند، مرا در برابر خود مي‏بينند و من هم آنها را مي‏بينم‏.‏ با دیدگاهی که اینجا توسط حاجی‏آغا مطرح شد، باید اين سوال را همه‏ی ما با خود داشته باشیم كه آیا داریم مرتکب گناه مي‏شويم يا نه، یک امر عادی و انسانی است که دارد اتفاق می‏افتد؟
بگذارید بگویم که همين سوال در كابل آنقدر جدي است كه اکثر خانه‏ها‏ را تكان داده است‏.‏ من ممکن است مشكلی نداشته باشم‏.‏ نسل پايين‏تر از من و تمام جوان‏ها‏ شايد هیچ مشكلی نداشته باشند‏.‏ لباسی که می‏پوشند، موبايلی که در دست دارند، كامپیوتر و انترنتی که مورد استفاده‏ی شان است، همه نشان می‏دهد که آنها با هیچکدام این پدیده‏های جدید مشکلی ندارند، اما براي نسل بالاتر از من که مثلاً بالاتر از 50 سال باشند،‌ مطميناً مشكل است‏.‏ اين‏ها‏ نمي‏‏توانند تلويزيون را بشكنند‏،‏ اما حساب گناه و ثواب آن را نيز حل نمی‏توانند‏.‏ بنابراین، امروز وقتی در مراسم محرم از سفينه‏ی نجات و یا چراغ هدايت حرف می‏زنیم، و يا قرآن را كتاب هدايت می‏گوییم، بايد اين سوال را داشته باشيم كه آيا واقعاً بعد از 14 قرن همين معضله‏ی بسيار ساده در ذهن ما حل شده است يا نه؟
من مي‏گويم قرآن واقعاً كتاب هدايت است‏.‏ برای اثبات ادعای خود مثال ساده‏ای هم دارم‏:‏ ملاحظه کنید که این قرآن در يك جامعه‏ی فوق‏العاده جاهل و عقب‏مانده نازل شد،‏ مخاطب پيامبر نیز آدم‏ها‏ي فيلسوف و دانشمند و دانشگاه‏رفته و‌ باسواد نبودند‏.‏ برعکس، همه آدم‏ها‏ي فوق‏العاده عادي بودند‏.‏ بي‏سواد و به تعبیر قرآن، «اُمی». اما پيامبر با سخنان بسيار ساده‏ای كه از همين قرآن گفت،‌ همان انسان‏های بدوي را به شخصیت‏های بزرگ تاريخ تبديل كرد‏.‏ نفس همین مثال نشان مي‏دهد اين قرآن واقعاً كتاب هدايت است‏.‏ ابوذر را نگاه کنید: نامش جندب بن جناده بود‏.‏ در قبيله‏ی غفار زندگي مي‏كرد. قبيله‏ی غفار در وسط راه شام و مكه قرار داشت‏.‏ كاروان‏ها‏ي تجارتي قريش همیشه از کنار همين قبيله عبور مي‏كرد‏.‏ قبيله‏ی غفار در جايی زندگی می‏کردند که از هر لحاظ محیط سخت و طاقت‏فرسایی داشت‏.‏ آب و زراعت نداشتند و اغلب اوقات مي‏رفتند راه‏گيري مي‏كردند‏.‏ چون چیزی برای امرار معیشت خود نداشتند، مي‏رفتند سر راه كاروان می‏ایستادند و سوال ساده‏ای را براي كاروانیان‏ مطرح مي‏كردند: چون ما در اين‏جا گرسنه ایم، مالی را که داری با ما تقسيم كن‏.‏ اگر كسي مثلاً لج مي‏كرد،‌ سوال ابوذر و يارانش ساده بود:‌ يا سرت را مي‏بري يا مالت را ‏.‏ فقط همين‏.‏ اگر سرت را مي‏بري مالت را تقسيم كن،‌ چون ما گرسنه ایم و نمي‏‏گذاريم كه از پيش روي ما اين كاروان بگذرد و برود در حالي‏كه ما گرسنه می‏مانیم‏.‏ اگر مالت را مي‏بري، سرت را اینجا بگذار! اشراف قريش چون تاجر بودند، بسيار زود محاسبه مي‏كردند‏ و مي‏فهيمدند كه اگر سر را بگذاریم، مال دیگر به درد ما نمي‏‏خورد‏.‏ به سادگی و راحتی می‏گفتند که نه، سر ما را بگذارید بالاي تن ما باشد،‌ ولي مال را بلا و رنگ تان،‌ با شما تقسيم مي‏كنيم‏!
ابوذر يكي از همين افراد قبیله‏ی غفار بود‏؛ يكي از كساني كه عمرش با همين زبان تجربه مي‏شد‏.‏ اما همین شخص كنار پيامبر آمد و فقط سه روز در تناوب با پيامبر سخن گفت. پيامبر براي او نه فلسفه ياد داد‏ و نه هم تاريخ و روايت گفت. هیچ نشانه‏ای نداریم كه پيامبر برای ابوذر به سبق گفتن شروع كرده و یا گفته باشد كه بيا و الفبا را ياد بگير و بعد، كلمه و جمله را ياد بگير و باسواد شو تا بعداً من تو را هدايت كنم‏.‏ چنين چيزهايی نبود. پيامبر اتفاقاً خودش هم يك آدم "اُمي" و بي‏سواد بود‏ و خواندن و نوشتن نمي‏‏دانست‏.‏ سوال این است که پيامبر چه كار كرد که در جریان يك صحبت كوتاه، در ظرف سه روز، اين آدم را از يك شترچران بيابان‏گرد راه‏گير، تبديل كرد به ابوذر؟ همان كسي كه پيامبر مي‏گفت آسمان خدا سايه نيفكنده است و زمين خدا فرش نگسترده است به مردی راست‏سخن‏تر از ابوذر‏.‏ مي‏گفت شرم و پارسايي ابوذر هم چون عيسي بن مريم است‏.‏
دقت کنیم که عیسی پيامبر خدا بود و در قرآن از او با الفاظ بسيار پرشكوهی ياد شده است‏.‏ اما پيامبر ابوذر را به او نسبت مي‏داد‏ و با او مقایسه می‏کرد.‏ باید به طور جدی ببینیم که پيامبر چه كار كرد كه این فرد عادي را به آن عظمت بزرگ نایل ساخت؟ این را مي‏گويم هدايت‏.‏ اگر از كلام پيامبر، از همين قرآن، ابوذر شترچران چيزي را گرفته باشد و واقعاً برايش هدايت شده باشد، ما و شما كه در عصر اتم زندگي مي‏كنيم واقعاً آن قدر آدم‏ها‏ي بي‏استعداد و نفهم و جاهل استيم كه از اين قرآن چيزي را نفهميم؟
ياران پيامبر را همين‏گونه حساب کنید و همه را یکی یکی مورد توجه قرار دهید‏.‏ بلال را بيبنيد که يك برده است‏.‏ به عنوان یک برده، از موقفی برخوردار است که حق ندارد انتخاب كند؛ مثلاً حق ندارد تصمیم بگیرد از پيامبر اطاعت کند و لا الا الله و محمد رسول الله بگوید‏.‏ وقتي اميه، ارباب بلال، اطلاع می‏یابد که وی به دین محمد ايمان آورده است، وی را به شدت شكنجه مي‏كند و شما تاریخش را خوانده و آگاهی دارید‏.‏ اما همين برده در كنار پيامبر به موذن رسمی‏اش تبديل مي‏شود‏؛ يعني پيام پيامبر را برای مردم اذان و اعلان مي‏كند‏.‏
عمار يكي دیگر از ياران پيامبر است‏.‏ او هم برده و فرزند برده است‏.‏ پدر و مادرش را اشراف قريش به خاطري كه به پیامبر ايمان آورده بود، در پيش چشمان عمار کودک به شترها بستند و شترها را در جهت‏های مقابل حركت دادند تا هر دوی آنها تكه تكه شدند‏.‏ عمار، كودك خورد سال، شاهد این صحنه بود‏.‏ اما از ايمان خود نگذشت‏.‏ می‏گویند پيامبر گذر كرد و عمار را ديد كه سرش را پايين انداخته و می‏گرید. با خود گفت که این کودک خوردسال، چون شاهد این حادثه بوده، تكان خورده و حالا می‏گرید‏.‏ پيامبر آمد تا او را نوازش كند‏.‏ عمار گفت: يا رسول الله، آن‏ها‏ سخنی را از من شنيدند كه من نمي‏‏خواستم بگويم. دقت کنید که این کودک نمی‏گوید كه من در پيش چشم خود ديدم كه پدر و مادرم را تكه تكه كردند؛ مي‏گويد آن‏ها‏ سخنی را از من شنيدند كه من نمي‏‏خواستم بگويم!‏ ولي از بس اين كودك را ترسانده بودند، اين سخن از زبانش بيرون شد‏.‏ سخن چه بود؟ گفت: ديگر من به محمد ايمان ندارم‏.‏ پيامبر نوازش كرد و پرسید كه قلبت چه مي‏گويد‏؟ گفت: به خدا قسم قلبم گواهي مي‏دهد كه تو فرستاده‏ی‏ خدايي‏.‏ پيامبر او را نوازش كرد و در آغوش خود گرفت‏.‏
شما مي‏دانيد كه عمار بعد‏ها‏ نزد پيامبر چه مقامي پيدا كرد و بعد از پيامبر در نزد امام علي چه مقامی پيدا كرد‏.‏ در جنگ صفين، براي اين كه جبهه‏ي حق و باطل روشن شود،‌ عمار با تعبیری که پیامبر در حق او داشت، یکی از معیارها بود. شما این موارد را از تاريخ به یاد دارید‏.‏ بنابراین، اگر عمار برده و فرزند برده بتواند از قرآن، از سخنان پيامبر و كلام خدا، هدايت بگيرد،‌ مگر ما واقعاً خيلي بي‏استعداد‏تر و ناتوان‏تر و کم‏هوش‏تر از عمار هستيم كه چنين چيزي را از قرآن گرفته نتوانيم‏؟ فكر مي‏كنم، نه‏.‏ یعنی به هیچ دلیلی نمی‏توان ادعا کرد که ما ظرفیت و توان درک پیام قرآن و سخنان پیامبر را نداریم.
به همین ترتیب، شما می‏توانید تمام ياران پيامبر را یکی یکی ببينيد‏؛ از ابوبكر تا عمر و عثمان و علي، از ابوذر تا بلال و سلمان و مقداد؛ هر كدام را در زمان‏شان مرور کنید. اين‏ها‏ همه پروده‏ها‏ي دست پيامبر اند و كساني اند كه از قرآن چيزي را گرفته اند‏.‏ جامعه‏ی مكه را در همان زمان نگاه كنيد‏.‏ جامعه‏ی عرب را در آن زمان مطالعه كنيد‏.‏ در همه‏ی آنها نقش هدایت‏گری پیامبر و کلام او را درک می‏کنید. ببینید که اعراب با هدایت پیامبر از موقعيت جاهلی كه به خاطر يك شتر چهل سال با همدیگر می‏جنگیدند،.‏ از موقعيتی كه دختران خود را به دلیل ننگ قبیلوی و یا ترس از گرسنگی‌ زنده زير خاك مي‏كردند‏،‏ از موقعيتی كه كسي داخل مکه شده نمي‏‏توانست مگر اين كه تحت حمايت يكي از اشراف قريش باشد‏، از موقعیتی که کسی بدون هم‏پیمان در مکه نه مالش امنيت داشت و نه هم جانش، چگونه تحول یافتند و در راه رشد قرار گرفتند. پیامبر همين جامعه‏ی جاهل و عقب مانده را با همين كتاب هدایت از آن موقعیت فرودست به جايی رساند‏ كه زماني يك امپراطور را در شرق و يك امپراطور را در غرب به زانو در آورد‏!
ببینید که برای این تأثیرگذاری بزرگ، فاصله‏ی زمانی اندكي بود: كمتر از سه دهه‏.‏ از اين سه دهه، سيزده سالش را پيامبر در مکه تحت شكنجه و عذابی به سر برد كه هيچ كار خاصی نمي‏‏توانست‏.‏ وقتی صداي خود را بلند مي‏كرد، اذيت مي‏شد‏.‏ تنها ده سال را در مدينه داشت كه نشان بدهد انسان در سایه‏ی هدایت قرآن چگونه ساخته مي‏شود‏.‏ در همین یک دهه بود که ثابت ساخت يك جامعه با قرآن از كجا به كجا می‏رسد‏.‏ از این مثال درک مي‏شود كه قرآن چگونه كتاب هدايت بوده‏ است.‏ به یاد داشته باشیم که قرآن به هیچ وجه كتاب مشكلی نبوده است. خداوند هم در قرآن تأکید دارد که «ولقد یسرناالقرآن»‏: یعنی قرآن را ساده و سهل قرار دادیم.‏ براي ما اکنون قرآن خواندان واقعاً مشكل شده است‏.‏ براي اينكه شما قرآن را بخوانيد،‌ باید تفسير‏ها‏ي پنجاه شصت جلدي را بخوانيد‏.‏ آن قدر سخت و پيجيده شده است كه براي خواندنش به متخصص ضرورت داريم و آن متخصص هم تا بگويد خودش از قرآن چه يافته است،‌ مغز سر آدم آب می‏شود‏.‏ اما پيامبر، برعکس، با كلام خيلي ساده، آدم‏ها‏ي بي‏سواد،‌ اُمي و كوچك را به انسان‏ها‏ي دانشمند، مدنی و بزرگ تبديل كرد‏.‏ پس قرآن كتاب هدايت است‏.‏
در اینجاست که باید برگشت کنیم تا هم هدايت را معنا كنيم و بگوییم که صاف و ساده، هدایت یعنی راهنمايي؛ هم مرجع هدايت را مشخص كنيم: خدا‏؛ و هم هدايت‏پذير را مشخص كنيم: من، انسان‏.‏ به نظر می‏رسد که ما تا کنون همين نکته‏های ابتدایی را واقعاً درك نكرده ايم‏ و به همين دلیل است كه می‏بینیم در جامعه‏ی خود هنوز هم با سوالات بسيار بزرگ گرفتاری داریم.
امشب من در اين جا در پی آن نيستم كه بگويم واقعاً پاسخ اين سوالات چيست؟ زیرا وقت لازم برای این کار نیست‏.‏ اما این سوال را درست مثل هر کسی دیگر با جدیت احساس می‏کنم که چرا بعد از 14 قرن هم‏چنان عقب‏مانده و بدوی هستيم؟ حالا من مجال آن را ندارم که در پی پاسخ به این سوال باشم یا بگویم که تأملات خودم چه چیزهای خاصی را نشان می‏دهد؛ اما به طور مشخص مي‏توانم این نكته طرح كنم كه قرآن، كلام هدایت در زبان پيامبر، كه بتواند آدم‏ها‏ي بسيار ساده و بدوي را آنگونه تغيير دهد، در زمان می‏تواند به مراتب بهتر معجزه کند‏.‏ اگر چنین چیزی اتفاق نمی‏افتد، باید با خود بیندیشیم که گره کار در کجاست.
در همین جاست که می‏خواهم ذهن شما را به یک نکته‏ی دیگر نیز معطوف سازم: وقتي ما در قرن 14 تصوير خود و اسلام خود را هنوز هم با اسامه بن لادن معرفي كنيم‏، و یا در افغانستان هنوز هم با ملا عمر گرفتاری داشته باشیم، معلوم است که چیزی به عنوان خلا در خود ما وجود دارد.‌ در اینجا در پی این حکم نیستم که بگویم اسامه بن لادن و ملا عمر افراد خوبی هستند یا نیستند، زیرا من در اين جايگاه قرار ندارم:‏ نه قاضي هستم، نه داور؛‏ ولي وقتي می‏بینم که اسامه بن لادن و ملاعمر از قرآن حرف مي‏زنند، به یادم می‏آید که همان قرآن را من هم خوانده ام و ديده ام كه همين قرآن نکته‏های زيادی را در درون خود دارد كه اسامه بن لادن و ملا عمر يا آن را براي ما نگفته اند و يا هم نتوانسته اند بگویند‏.‏ نکته‏هایی را هم که این دو گفته اند، متوجه مي‏شوم كه نه تنها براي من، كه حتی براي اکثریت مسلمانان در زمان ما قابل قبول نيستند‏.‏
بااینهم، می‏بینم که اسامه بن لادن و ملاعمر چهره‏های برجسته‏ی اسلام در زمان مایند‏.‏ در همين ها‏لندی كه شما زندگي مي‏كنيد هرگاه از اسلام حرف بزنید و از صد نفر پرسان كنيد يكي نمي‏‏گويد كه مثلاً معلم عزيز هم يك مسلمان است و یا یکی هم نمی‏آید تا اسلام و قرآن و پیامبر را از ديد من بشناسد‏.‏ نه خیر‏.‏ اصلاً کسی اين كار را نمي‏‏كند. تا تو بگویی اسلام، بلافاصله ملاعمر به ذهن او مي‏آيد و بدون معطلی بيني بريده‏ی يك دختر بنام عايشه در ذهنش زنده مي‏شود یا تصویر سنگسار زوجی جوان به نام‏های صدیقه و خیام در برابرش پدید می‏آید‏.‏ برای او اسلام يعني همین تصاویر‏.‏
بنابراین، تعجب نكنيد كه يك كاریکاتوريست در دانمارك، كاریکاتور فوق‏العاده اهانت‏آميزی را نسبت به پيامبر اسلام نشر مي‏كند‏.‏ تعجب نكنيد‏.‏ این شخص گناه ندارد همان‏گونه که شاید عده‏ی زیادی اصرار داشته باشند كه ملاعمر گناه ندارد‏! زیرا وقتي ما اسلام و پیامبر و قرآن خود را با ملاعمر و اسامه بن لادن به دنیا معرفي كنيم، باید به دیگران هم حق بدهيم كه بگويند اسلام و پیامبر و قرآن را با همین تصاویر شناخته اند و بر اساس همین تصاویر است که می‏گویند این مردم و این دین و خدا و پیامبر شان چقدر وحشتناک است که انسان را منفجر می‏کنند و دنیا را به وحشت می‏کشند!
در كشوری كه شما زندگي مي‏كنيد،‌ كسي پيدا شد كه تا پارلمان‏ کشور راه باز کرد.‏ آدم كوچكی نبود‏.‏ تعدادي كثيري از مردم برايش رأي داده بودند‏.‏ همین شخص فلمی را در ‏ها‏لند نشر كرد که بسياری از مسلمان‏ها‏ آن را اهانت به خود و اعتقادات خود تلقي كردند‏.‏ اما انصافاً من يكي از كساني بودم كه آن را اهانت تلقي نكردم‏! شاید بگویید چرا؟ بگذارید بگویم که عمر من، حداقل از سنين خورد سالي تا حالا با اسلام و پيامبر و قرآن گذشته است‏.‏ بدون آنكه ادعاي مبلغ مذهبي بودن كنم، افراد زیادی بوده اند كه از زبان من احساس كرده اند كه با قرآن و خدا نمي‏‏شود‏ شوخی کرد.‏ افراد زیادی احساس كرده اند که در اینجا موارد بسیار جدي و حساسی وجود دارند كه وقتي خواستم قضاوت كنم، احتیاط را از یاد نبرم‏.‏ این چیزی بوده که عده‏ی زیادی از من گرفته اند؛ بااینهم، وقتي من ماجرای اين فلم را شنيدم خیلی احساس تعجب نكردم‏.‏ زیرا می‏دیدم كه آنچه من براي اين هنرمندی كه اکنون نماينده‏ی مردمش شده و در‏ ها‏لند فلمی ساخته، از خود و اعتقادات و رفتارهای خود اراه کرده ام،‌ چيزي غیر از محتوای همین قضاوت نبوده است‏.‏ من با خود فکر می‏کردم که این شخص، از من به عنوان فرد معلم عزیز چيزی نشنيده‏،‏ اما از ملا عمر و اسامه بن لادن خيلي چيزها گرفته است‏.‏ او تصوير زني را كه دیده است که بر روي بازار شلاق مي‏خورد‏.‏ او صداي پیشوای مسلمانی را شنیده که مي‏گويد حتا شنيدن صداي پاي زن حرام است‏.‏ او دیده و شنیده است که مسلمانان زنان را در خانه محبوس کردند و‏ حتا شیشه‏های پنجره‏ها را هم رنگ كرد‏ند که فاصله‏ای باشد میان زن و دنیایی که در آن زندگی می‏کند.‏ او ديده و شنیده است كه همين مسلمان در كشور خود مسلمان هم‏دين خود را بي‏رحمانه قتل عام كرد‏.‏ او باخبر است که همین مسلمان، در يك شب و روز در مزار هشت هزار انسان هم‏کیش خود را قتل عام كرد، سال بعدش باز هم در همین شهر وحشیانه‏ترین نسل‏کشی را به راه انداخت؛ به يكاولنگ و باميان رفت قتل عام كرد‏.‏ او اين همه را به تکرار شنیده و ديده است و طبیعی است که با خود می‏اندیشد وقتي این مسلمان به خود و هم‏کیش خود رحم نمي‏‏كند، به من كه اصلاً تعلقی به دین‏اش ندارم، چه رحمي خواهد كرد؟
به همین دلیل است که می‏‏نشیند و قضاوت می‏کند که این دین، دين وحشت است و مسلمانان چهره‏های وحشتناک اند‏.‏ دقت کنیم که این حرف‏ها واقعیت‏های تلخ مایند که اعتراف شان سخت آزاردهنده است. امروز ما كساني هسيتم كه قرآن، كتاب هدایتی را كه یک مشت افراد ساده و بدوي مثل بلال و ابوذر و عمار را به انسان‏ها‏ي بزرگ تاريخ تبديل كرد، آورده و آن چنان كوچك و بد ساخته ايم كه انسان‏های دیگر مي‏آيند و برای تخطئه‏ی آن فلم و كاركاتور مي‏سازند‏!
این در حالي است كه شما مي‏دانيد در اين كشور تفكر از ارزش فوق‏العاده بالایی برخوردار است‏.‏ شما شاهد هستید که در اين كشور كسي به فكر و انديشه اهانت نمي‏‏كند‏.‏ فرزندان تان نمونه‏ی بسيار خوبی است كه در دانشگاه‏ها‏ و مكاتب اینجا درس مي‏خوانند‏.‏ وقتي فرزندان شما ارزش و قدرت فكر و استعداد خود را نشان مي‏دهند، با تمام امکاناتی که موجود است، از او استقبال مي‏كنند‏ و برایش جايزه مي‏دهند‏.‏ کسی نمي‏‏گويد كه اين افغان یا هزاره و مسلمان و شيعه است. نه خیر، مي‏گويد متفکر و اندیشمندی است که فلان مقاله را نوشته، فلان طرح را پیشکش کرده، یا چنان اختراعی را به ثبت رسانده است. هيچگاه کسی نمي‏‏گويد كه چون او يك مسلمان است من او را تشويق نمي‏‏كنم‏.‏ بنابراین، اين كشور‏ها‏ جایگاه کسانی نیست كه با تفكر و انديشه مخالف باشند‏.‏ وقتی همین مردم می‏آیند و در مورد ما و دین و کتاب ما قضاوت منفی می‏کنند باید فکر کنیم که عیب کار در کجاست.
من قرآن دارم: گنجينه‏ی عظيمی از انديشه‏.‏ وقتی این ادعا را دارم، به دلیل آن است که این کتاب اثبات كرده كه چگونه مي‏تواند رنج انسان‏ها‏ را كاهش دهد‏، چگونه مي‏تواند انسان‏ها را از حضیض بدبختي به اوج عزت و عظمت برساند‏، چگونه می‏تواند انسان‏ها‏ي بزرگ، متفكران و دانشمندان بزرگ را پرورش دهد‏.‏ وقتی کتابی چنین اثراتی داشته باشد، حتماً حاوی ‏ارزش‏هایی در درون خود است‏‏.‏ این است که آن را گنجينه‏ی دانش می‏گویم‏.‏ اما همین گنجینه‏ی دانش نیازمند آن است که برای دیگران معرفی شود تا دیگران نافهمیده به آن اهانت نكنند، و كاريكاتور و فلم نسازند‏.‏
وقتي من با اسلام و قرآن كوچك برخورد كرده باشم، نباید از كسي ديگر توقع داشته باشم كه چيزي نگويد‏.‏ اين نكته خيلي جالب است‏.‏ ما در درس‏ها‏ي انسان‏شناسی وقتی در مورد شخصيت انسان حرف می‏زنیم، به شاگردان می‏گوییم كه شخصيت هر انسان در قضاوت ديگران شكل مي‏گيرد‏.‏ این حرف خیلی ساده است‏.‏ شخصیت من تصویری نیست كه من خودم براي خود قايل هستم‏.‏ برعکس، شخصيت من عبارت از تصويری است كه از من در ذهن شما وجود دارد‏.‏ اگر شما مرا انسان خوب و محترم گفتید،‌ من انسان خوب و محترم مي‏شوم‏، ولی شما مرا شخص بد،‌ فاسد و خاين بشناسید، شخصیت من شخصیت یک خاین است،‏ هرچند خودم، در ذهن خود، شخصیت یک پيامبر را قایل باشم‏.‏
بنابراین، شخصيت واقعی من آن چیزی است كه در ذهن تو شکل گرفته است.‏ حالا تو نسبت به شخصیت من چگونه قضاوت مي‏كني؟ تو تصويرهای ذهنی ات در مورد من را از خودم، از سخن گفتن و رفتار و كردار و تصميم‏هایم می‏گیری‏.‏ اين تصويرها در جریان زمان وارد ذهنت می‏شود و با همان تصویرهایی که می‏گیری، بعد قضاوت می‏کنی که این شخص صادق است يا خاين، آدم خوب است يا آدم بد، عالم است یا جاهل‏، كينه‏توز است یا رحيم و‌ مهربان‏.‏ چون من در جریان گفتار و رفتار خود اين تصوير‏ها‏ را به تو داده ام‏.‏
دقت کنیم که وقتی كسي را دزد مي‏گويیم‏ می‏خواهیم بگوییم که شخصيت او در ذهن ما دزد است‏.‏ چرا؟ خواب نديده ايم كه او دزد است‏.‏ ديده ايم كه دزدي كرده است‏.‏ اگر مي‏خواهي کسی تو را دزد نگويد لطفاً دزدي نكن‏.‏ من تا کنون پدر خود را دزد نگفته ام زیرا نديده ام كه پدرم در خانه دزدي كرده باشد‏.‏ من مادرم را فاسد نمی‏گفتم زیرا نديده ام که او پيش روي من مرتكب فساد شده باشد‏.‏ اما وقتی كسي ديگر را دزد مي‏گويم يا فاسد، به معنای آن است كه اين تصور را ديده ام‏.‏ وقتی مردم مي‏گويند «تا نباشد چيزكی، مردم نگويند چيزها‏» همین نکته را بیان می‏کنند‏.‏ بنابراین، پيش از آنكه من به قضاوت ديگران مي‏انديشم، بهتر است به تصويری بيانديشم كه در ذهن ديگران خلق مي‏كنم‏.‏ من دوست ندارم تو مرا بد بگويي، ولي پيش از آن بايد تلاش كنم تا كاري نكنم كه مرا بد بگويي‏.‏ اینجاست که می‏گویم اگر اسلام را صاحب يك شخصيت بدانيم، باید دقت کنیم که شخصيت اسلام تنها آن نيست كه ما مسلمانان به آن قايل هستيم؛ یعنی وقتی می‏گوییم دين ما بهترين دين است یا پيامبر ما بهترين پيامبر است یا قرآن ما کامل‏ترین كتاب‏ آسمانی است، همه چیز به اینجا ختم نمی‏شود.‏ این تصویر خيلي خوب‏ است، اما این تصویر مال من است، باید ببینم که طرف مقابل از من چه تصویری دارد: تروريست، قاتل،‌ جاهل، بي‏رحم، ضد زن،‌ كسي كه از هيچ کاری ابا نمي‏‏روزد‏! چرا چنین است و چرا چنین مي‏گويند؟ کسی که اینگونه قضاوت می‏کند با من كدام دشمني و كينه‏توز خاصی ندارد‏.‏ حتماً كاري كرده ام كه در ذهن او اين‏گونه تصويرها را داده ام‏.‏ اینکه من در دورن خودم نيت خوب داشته ام، شكی نيست؛‏ اما رفتاری را انجام داده ام كه در ذهن ديگران تصوير ناخوشایندی آفريده است‏.‏
اگر شما اجازه می‏دادید و امروز و اين مراسم محرم نمي‏‏بود،‌ تا من در اینجا اکت خاصی کنم، مثلاً وقتی اینجا داخل شده بودم، پيش از اينكه شما بشناسيد كه من کیستم، چه مي‏گويم يا نمي‏‏گويم، یک بار پیراهنم را بيرون مي‏آوردم و شروع به رقص و خواندن آواز رپ مي‏كردم،‌ یا فكاهي مي‏گفتم و به كله‏ی اين و آن مي‏زدم، و بعد هم از اينجا مي‏رفتم‏، شما نسبت به من چه قضاوتی می‏کردید؟ حالا من در مكتب معرفت و نزد شاگرد خود شاید فردی باشم که عده‏ای برایم احترام قايل اند و محبت مي‏كنند‏.‏ اما بعد از رفتن من، فردا همه‏ی دنیا پر می‏شود از اینکه فلان شخص در جلو خلق الله به جاي اينكه حس كند کسانی‏ چشم و قضاوت دارند، آمد و يك سري كارهايی كرد كه اولاد آدم حد اقل آن كارها را نمي‏‏كند‏.‏ حالا بعد از این حادثه، آیا سزاوار است که من در افغانستان بنشینم و موها‏ي گردنم را سیخ كنم و فریاد بزنم که من چنان شخصی هستم و قرآن و انسان‏شناسی درس مي‏دهم و این و آن کار دیگر را انجام می‏دهم، شما چرا نسبت به من اینگونه قضاوت می‏کنید؟ و يا دوستان دیگر ما در اينجا شمشير بكشند كه گویا چرا اين شخص را اين و آن حرف گفتي؟
دقت کنیم که قضاوت شما به خوشنودی و عدم خوشنودی من و دوستانم متوقف نمی‏شود. شما به سادگی خواهید گفت که احساس نیک شما گل روي تان، اما آنچه ما ديديم همين بود که وی آمد و اين كار را كرد‏. حالا وقتی کسی روی استیج برقصد، او را رقاص نگويیم چه بگوییم؟ دقت می‏کنید كه چگونه شخصيت ما در ذهن ديگران شكل مي‏گيرد‏، اما ديگران بی‏خودی قضاوت نمي‏‏كنند‏.‏ حتماً چیزهایی در رفتار و گفتار ما مي‏بينند و آنگاه قضاوت مي‏كنند‏.‏ اگر قضاوت بد دیگران را دوست نداریم،‌ وقتي حرف مي‏زنيم اندکی احتياط كنيم‏.‏ من وقتي در برابر شما قرار مي‏گيرم،‌ از اولين شرط‏ها‏يی را كه بايد در اينجا مراعات کنم، همین است كه شما را انسان بدانم و احساس کنم که شما‏ اهل قضاوت و فكر كردن ايد و مي‏توانيد تشخيص و خوب و بد كنيد‏.‏ همين‏.‏ وقتي این نکته‏ی ساده را در نظر گرفتم، آدم محتاطی مي‏شوم‏ و در اينجا دچار این خبط و غلط‏فهمی نمی‏شوم که گویا با يك مجموعه انسان‏های كور و جاهل و بی‏عقل سر و كار دارم كه هيچ چيزی را نمي‏‏فهمند‏ و‏ هر آنچه من گفتم چشم و گوش‏بسته عمل مي‏كنند‏.‏
هرگاه کسی برای خود اینگونه تصور خلق کند، دهانش را باز و چشمانش را می‏بندد و هر آنچه دلش خواست مي‏گويد‏.‏ زیرا او براي کسی چشم و گوش و فکر و قضاوت و انتخاب قایل نیست‏.‏ اما وقتي تصور کند كه نه، با انسان‏هاي باهوش و متفكر و قضاوت‏گر مواجه است، با احتياط برخورد می‏کند‏.‏ بنابراین، اگر شما هم احساس مي‏كنيد كه در جهان امروز کسانی هستند که با تمام امكانات خود شما را به عنوان مسلمان نگاه مي‏كنند، لطفاً پيش از اينكه ديگران را ملامت كنيد مراقب رفتار خود باشید‏.‏ آدم نكشيد تا كسي شما را آدم‏كش نگويد‏.‏ در شهر خودتان و در بين مردم و مسجد تان عمل انتحاری نکنید تا کسی شما را انتحارگر نگويد‏.‏ با زنان تان ستيزه و دشمني نكنيد تا مردم شما را ضد زن نگويند‏.‏ با كودكان تان ستيزه نكنيد و با آنان مهربان باشيد تا مردم شما را ضد حقوق كودك نگويند‏.‏ در كشور تان وقتي ديديد كه اكثريت سني‏مذهب یا شیعه‏مذهب هستید با اقليت‏های شيعه‏مذهب یا سنی‏مذهب برخورد غیرمنصفانه نکنید و آنها را تحقیر و توهین نکنید‏.‏ بگذارید تا یک اقليت مذهبي که او هم مثل تو اعتقادی دارد،‌ مطابق اعتقادات مذهبي خود عمل نموده و مطابق اعتقادات مذهبي خود زندگي كند‏ و خداي خود را عبادت كند‏.‏ اگر اینگونه رفتار کردید، هیچ‏کسی شما را متعصب یا مخالف آزادي عقیده و مذهب نمي‏‏گويد‏.‏ اما وقتي شما چيزي جز ملاعمر پرورش ندهيد،‌ انصافاً بگویيد که از دنيا چه توقع داريد؟ ديگران چطور می‏توانند نسبت به شما قضاوت نيكو داشته باشند؟
بنابراین، سوال ما به خود ما برگشت مي‏كند‏.‏ ما کسانی هستيم كه سرمايه‏ها‏ي بزرگی در اختيار ماست، ولي با جهالت خود از سرمايه‏ها‏يی که داریم استفاده نمي‏‏كنيم‏.‏ حرفی را که اینجا مي‏گويم شايد برای اکثریت شما به عنوان يك سوال مطرح شود‏.‏ این حرف را به مثابه‏ی یک قضاوت ارزش‏گزارانه تلقی نکنید. تنها سوالی است که خوب است با آن لحظه‏ای مصروف باشید. شاید بتواند برخی از باورها و رفتارهای ما را متأثر سازد.
نکته این است که ما اغلباً با حقوق زن ستيزه مي‏كنيم‏.‏ وقتی از حقوق زن حرف می‏زنم منظورم همان ابتدایی‏ترین و ذاتی‏ترین حقوقی است كه قرآن به آنها تصریح کرده است. اما خوب است یک لحظه مفهوم ذهني "زن" را در برابر مفهوم ذهنی "مرد" قرار ندهيد تا بعداً بگویيد که گویا يك مفهومی داریم به نام "زن" و يك مفهومی داریم به نام "مرد"؛‌ و بعد نتیجه‏گیری کنید که مردها بر زنان مسلط اند و زنان حق ندارند صداي خود را بلند كنند و یا حرفی بزنند‏.‏
می‏خواهم ذاتی‏ترین و ابتدایی‏ترین حقوقی را که برای زن به عنوان یک انسان قایل هستید مورد توجه قرار دهید و بعد به اين حكم برسيد كه يك مرد حق دارد هر كاري را خواست بر زن انجام دهد و زن حق هیچگونه اعتراضی ندارد. در اینجا تنها کافیست که برای مفهوم "زن" مصداق تعیين كنيد و آن را عيني بسازيد‏.‏ این مثال خیلی ساده است: تنها بگویید كه "زن" يعني چه؟ حتماً می‏گویید که "زن" يعني "مادر"، "زن" يعني "دختر"،‌ "زن" يعني "خواهر"،‌ "زن" يعني "همسر"! از اینها که بگذریم، مفهوم "زن" برای ما غیرقابل درک می‏شود، یعنی دیگر مصداقی نداریم که مفهوم "زن" را با آن درک کنیم. حالا اگر من با حقوق زن و یا آزادي و كرامت زن مخالفت مي‏كنم،‌ به معنای آن است كه با حق مادر و خواهر و دختر و همسر خود مخالفت مي‏كنم‏!
این برداشت خود من است که با مفهوم ذهنی "زن" درافتاده ام و آنگاه اسمش را گذاشته ام که گویا خدا و قرآن چنین حکم کرده است‏.‏ در حالي كه چنين نيست‏.‏ خوب است بگویم که من در عمر اندکم مطالعات زيادی در قرآن کرده ام، البته مطالعه نه به عنوان كسي که از قرآن ثوابی بگيرم، بلکه عمدتاً برای اینکه گره‏ها‏ي ذهنی خود را باز كنم و ببينم قرآن برای هدایت من چه پیامی دارد‏.‏ در این مطالعات، من به چنین چيزهایی برنخورده ام‏.‏ ديدی را كه من در قرآن در رابطه با زن يافته ام،‌ فوق‏العاده عظيم و كريم و بزرگ است‏.‏ به طور مثال، در قرآن از يك زن با حرمتي ياد مي‏شود كه هيچ کسی نمی‏تواند مقامی بالاتر از آن قايل شود: مريم‏؛‏ مادر عیسی، پيامبر خدا‏.‏ دقت كنيد كه در این داستان از چه چیزی سخن گفته مي‏شود: خدا با يك زن دست اندركار آفرينش يك پيامبر است!‏ مردي در آن جا نيست‏.‏ خدا است و مريم است و حاصل هماهنگی این دو، يك پيامبر‏.‏ ما همه به قرآن اعتقاد داريم. اين سخنی است که در قرآن آمده است‏.‏ قرآن مي‏گويد كه خدا با مريم، پيامبری به دنيا تقديم كرد‏.‏
بنابراین، زن مقامش در پیشگاه خدا و در بینش قرآن، كوچك نيست‏.‏ بگذارید این نمونه را هم با خود داشته باشیم:‏ پيامبری كه گاهی تصور کرده ایم ضد زن بوده، عظيم‏ترين نمونه در كنارش خديجه است. پیامبر برای خدیجه آنچنان حرمت می‏گذاشت كه امروز به يك اسوه و الگو تبديل شده است‏.‏ پیامبر دختري به نام فاطمه را پرورش داد‏.‏ پيامبر با زنان بيعت مي‏كرد‏؛ يعني از آنها‏ پيمان سياسي مي‏گرفت‏.‏ در خاندان پيامبر زنی به نام زينب پرورش يافت؛ همان زنی که در اين شب‏ها‏ شما در موردش حرف مي‏زنيد‏.‏ اگر در اين خانه ستيزه با زن مي‏بود،‌ تحقير زن وجود داشت،‌ ناممکن بود كسي مثل زينب پرورش پيدا كند‏؛ كسي كه جرات كند در برابر يزيدی بایستد كه تمام خاندانش را قتل عام كرده و بازماندگانش را اسير گرفته است، نشان می‏دهد که از شهامت بزرگی برخوردار است‏ و در تربیت خانوادگی خود شاهد تحقیر و اهانت نبوده است. شخصيت و عزت و كرامتش مورد احترام قرار داشته است‏.‏ از اینگونه الگوها و مثال‏ها در جامعه‏ی ساخته‏شده توسط پیامبر کم نیست.
بنابراین، ستیزه با زن را به قرآن نسبت ندهيم، بلکه به خود نسبت دهیم‏.‏ خوب است که بر این موقف و تفکر خود درنگی داشته باشیم. وقتی يك مرد حق دارد هر كاري خواست با زن خود انجام دهد، باید بپرسیم که این زن کیست؟ او دختر من است‏.‏ آیا من واقعاً اجازه مي‏دهم كه شوهر دختر من هر چه خواست با دختر من انجام دهد و هر گونه خواست با او رفتار کند؟ اگر اجازه نمی‏دهم، معلوم است که از حقوقش حمایت می‏کنم و نمی‏خواهم کسی حقوقش را پايمال کند یا بر او ظلم و ستمی روا دارد‏.‏ به همین ترتیب، زن، خواهر من است؛ من چگونه اجازه دهم كسي به ناحق به خواهر من ستم كند و حقش را پايمال كند؟
من شاهد بوده ام که خواهرم در پیش چشمان من، در سن بزرگ‏سالي آمد و از الفبا شروع کرد‏.‏ در ظرف چهار پنچ سال، همین زنی که حدود سی سال از عمرش می‏گذشت، از بي‏سوادي مطلق تا جايی پیش رفت كه در مكتب معرفت، در صنف هشتم و نهم بيولوژي و كيميا درس مي‏دهد! این همان مکتبی است که شش هفت سال قبل، وی برای آموختن الفبا وارد آن شده بود و حالا در مقام معلمی در صنوف هشتم و نهم آن می‏ایستد. وقتی این زن را می‏بینم، واقعاً در برابرش احساس كوچكي مي‏كنم‏.‏ به همین گونه، وقتی من به دخترم نگاه می‏کنم، در برابر حيا و كرامت و عزت و غرورش واقعاً‏ احساس کوچکی مي‏كنم‏.‏ بنابراین، من هيچ گاه او را در برابر مرد قرار نمی‏دهم‏.‏
به عنوان يك انسان،‌ يك پدر، يك معلم، وقتی در برابر دختران مكتب معرفت قرار مي‏گيرم و می‏بینم که همه مانند فرزندانم به من نگاه می‏کنند،‌ احساس مي‏كنم كه اينها‏ پاك‏ترين و بهترین انسان‏ها‏یي اند كه در زمان خویش داریم‏.‏ اینها با سخن رفتار و مناعت خویش نشان مي‏دهند که انسان‏های بزرگ و قابل قدری اند. اما هيچگاه احساس نمي‏‏كنم كه اينها از آن پسرانی که در مکتب داریم چیزی کمتر داشته باشند‏.‏ اغلب اوقات، وقتی می‏خواهیم پسران مكتب را تنبیه کنیم،‌ براي‏شان مي‏گويیم كه اگر قرار است دختران به خاطري كه شما آنها را اذيت نكنيد، در خانه بمانند، باید بگوییم که ملامت اصلی شما هستید تا آنها. بنابراین، قبل از اینکه آنها را به زندان بياندازیم، باید شما را زندانی کنیم. او باید آزاد باشد، زیرا كسي را با سنگ نمي‏‏زند، كسي را فحش و دشنام نمي‏‏دهد و توهين نمي‏‏كند‏.‏ شما پسران بايد قبل‏تر از دختران كنترل شويد، چون این شما هستید که مایه‏ی اذیت و آزار دیگرانید نه دختران. دختر من وقتی از راه عبور می‏کند،‌ به كسي نگاه بد نمي‏‏كند و كسي را سخن بد نمي‏‏گويد، اما وقتی یک فرد لات و هرزه او را دشنام مي‏دهد و اذیت و آزار می‏کند، من به جاي آنکه به آن شخص لات بگویم كه كار خلاف نکند،‌ دخترم را به زندان مي‏اندازم‏.‏ چرا؟
بیایید ديد خود را عوض كنيم و اين کاستی‏هایی را که خود داریم، به خدا نسبت ندهيم‏.‏ فكر مي‏كنم اینگونه عمل کردن نوع بارزی از كفر است‏.‏ شاید آنچه گفتم اندکی خشن و دشوار بوده باشد، اما‌ حداقل مي‏گويم که اینگونه عمل کردن، ناصواب است و نباید آن را به خواست یا حکم خدا نسبت دهيم‏.‏ زیرا می‏دانیم که اینگونه تفسيری که ما از قرآن داریم، حداقل مسلمان‏ها‏ی زیادی هستند که با آن موافق نیستند‏.‏ بنابراین، چرا باید سخن خود را جاي سخن خدا قرار بگذاریم و به نام سخن و حکم خدا بر مردم قالب کنیم؟ دقت کنیم که من يك حرف مي‏زنم؛‌ ده نفر از مفسران اسلامي مي‏آیند و این سخنم را رد مي‏كنند‏ و می‏گویند که اسلام آنگونه که تو برداشت کرده‏ای نگفته است. می‏بینیم که من تمام سخن خدا را در اختيار ندارم كه بگويم‏.‏ باید احتياط كنم و سخن خود را به جاي سخن خدا به خورد مردم ندهم‏.‏ وقتي کسی ديگر آمد و از منظری ديگر سخنی نيكوتر گفت، تكفير نكنم‏.‏ من امشب به عنوان يك مسلمان و به عنوان كسي كه ايمان را براي خود بهترین معنابخش زندگی فكر مي‏كنم، با شما سخن می‏گویم‏.‏ شايد این حرف‏ها‏ي من براي افرادی ديگر که از اسلام و قرآن تفسير ديگری دارند، قابل قبول نباشد‏ و‏ احساس كنند كه برداشت‏های من نادرست و غلط است؛ اما حق تكفير كردن من را ندارند و نباید به خود حق بدهند که روی استیج آمده، گردنم را به جرم اینکه گویا حرفی خلاف تفسیر آنها گفته ام، ببرند و بگویند که مثلاً چرا حقوق زن و مرد در اسلام را اینگونه تفسیر کرده ای! و یا چرا گفتي که هدايت اين یا آن معنا را مي‏دهد و این و آن معنا را نمي‏‏دهد‏.‏ من مي‏گويم از قرآن هدايت شده ام و احساس مي‏كنم كه هنوز هم در قرآن چيزهای زیادي وجود دارد كه دليل براي هدايت اند‏.‏ حالا تو وقتی احساس مي‏كني كه اینگونه نيست،‌ گناه تو است،‏ گناه من نيست‏.‏ پس بگذار تا من حد اقل حرفم را بزنم و ممکن است از این حرف سه چهار انسان دیگری که در برابر ما قرار می‏گیرند، چیزی بفهمند.
دوستان عزيز من،‌ شب دارد دير مي‏شود‏.‏ خوشوقتم كه امشب لحظه‏ای را در خدمت شما بودم‏.‏ آنچه را به عنوان نتیجه و ماحصل سخنانم می‏خواهم بگویم این است که امام حسين براي من به معناي واقعي كلمه يك "امام" است‏؛ الگو، يعني كسي كه از او چيزهاي زیادی را مي‏توان گرفت‏.‏ در عین حال، از امام حسين تا زمان ما 14 قرن فاصله افتاده است‏.‏ وقتي احساس مي‏كنم كه امام حسين امروز نمي‏‏تواند براي من نور هدايت پخش كند،‌ احساس كنم كه آنچه در طول 14 قرن به نام امام حسین آمده و به من رسیده است، شايد همه‏اش از امام حسين و با متعلق به امام حسین نبوده است‏.‏ شاید در طول این 14 قرن، چيزهایي را به امام حسين نسبت داده باشيم که همان چیزها مثل غبار چهره‏ی امام حسين را پوشانده اند كه امروز هر چه می‏کوشیم از این چراغ نوری گرفته نمی‏توانیم.
در قرآن گفته می‏شود که «جاء الحق و ذهق الباطل، ان الباطل كان ذهوقا»‏.‏ یعنی حق آمد و باطل از میان رفت. در این مقایسه‏ی حق و باطل می‏گوید که منطق باطل از بين‏رفتني است‏.‏ این سخن بزرگی است. من با دروغ خود لحظه‏ای می‏توانم شما را سرگرم کنم‏.‏ اما اين دروغ من تا لحظه‏ای مي‏ماند كه حق بيايد‏.‏ وقتی چهار فرد آمده و چهار سند ارائه كردند،‌ باطل از بين مي‏رود‏،‏ اما حق مي‏ماند‏.‏ اگر شما به حق خود ايمان داريد،‌ هراس نكنيد كه نه كسي در هالند آن را از شما گرفته مي‏تواند و نه در نيويورك يا كابل‏.‏ اما اگر ايمان در درون تان نبود، مطمیناً که اگر در خانه‏ی ملاعمر هم باشيد،‌ شر و شور تان بالا می‏زند و کاری می‏کنید که با هیچ معیاری از ایمان و ایمان‏داری مطابقت نداشته باشد.
ايمان چيزي مهم است‏.‏ خوب است به یاد داشته باشیم که پيامبر هيچگاهي براي مردم حصار نياورد‏.‏ پيامبر در دورن آدم‏ها‏ ايمان را زنده كرد و آنها‏ را در درون‏شان آباد كرد‏.‏ در نتيجه، آدم‏ها‏ي ساده،‌ شخصیت‏ها‏ي بزرگی شدند‏.‏ در قرآن در نقدی بر مسیحيت گفته می‏شود که ما براي آنان دستور‏های سهل و ساده‏ای فرستاده بوديم‏،‏ اما خودشان چيزهايی را بر خود تحمیل کردند كه ما نگفته بوديم. در نتیجه، اینها بر خود ستم كردند‏.‏ مثلاً ما گفته بوديم خدا را عبادت كنيد، ولي نگفته بوديم كه به دير برويد‏.‏ ما گفته بوديم وضو بگيريد و خود را پاکیزه بسازید، ولي نگفته بوديم پوست دست تان را بكنيد تا به زیر پوست تان نيز آب برسد‏.‏ ما گفته بوديم در وقت عبادت متوجه خدا باشید، ولي نگفته بوديم كه كلاه یا‌ پاي تان چگونه باشد‏.‏ اينها‏ از اموری اند كه خودتان به خود نسبت مي‏دهيد
پيامبر آن چنان دستورات سهل و ساده‏ای را براي مسلمانان نشان داد که عملی کردن آنها برای هر کسی ممکن باشد. وقتي دستوری در حالتی خاص باعث سختی مي‏شد، خودش مي‏رفت و آن را آسان مي‏كرد‏: اگر در نماز دچار دشواری شديد،‌ آن را بشكنيد و قصر کنید‏.‏ اگر در روزه دچار مشکل شدید، روزه را بشكنيد‏‏ و بعد در فرصتی دیگر روزه بگیرید و آن را جبران کنید. این موارد نشان مي‏دهند كه خدا نمي‏‏خواهد بر شما سخت بگيرد‏، مي‏خواهد سهولت خلق كند‏.‏ مهم اين است كه هدايت شويد‏.‏
از خدای منان استدعا دارم که همه‏ی ما را در راه درست و نیکو هدایت کند و برای ما فرصت دهد که چراغ‏های هدایت و کشتی‏های نجات او را بشناسیم و از آنها به بهترین وجه ممکن استفاده کنیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر