(متن سخنراني در هالند)
هفدهم دسامبر 2010
بسم الله الرحمن الرحيم
«ان الحسين مصباح الهدي و سفينه النجات»: حسين چراغ هدايت و كشتي نجات است.
قبل از همه احساس خرسندي ميكنم كه امروز در حضور شما خواهران، برادران، پدران و مادران گرامي قرار دارم و ميتوانيم لحظهای با همديگر از هدايتی كه به میمنت چراغ امام حسين نصيب ما ميشود، بهرهمند شويم. مطمين هستم كه در طول روزهاي گذشته در مورد امام حسين و هدف حركت امام حسين در اين جا سخنان زیادی گفته شده است. شايد آنچه كه من امشب ميگويم، نکتهی تازهای نباشد؛ ولي معمولاً آگاهي در درون جامعه با تكرار نهادينه ميشود. اغلباً تصور میکنیم كه وقتي سخنی در يكجا گفته شد، و هدايتی در يك زمان مطرح شد، براي تمام نسلها و در تمام زمانها كفايت ميكند. در حاليكه اين طور نيست. آگاهي همزمان با رشد انسان به تكرار ضرورت دارد. ما و شما در هر زمان به آگاهي ويژهی خود ضرورت داريم. اگر ما در يك شرايط جنگي قرار داريم؛ دشمن هست و ما را تهديد ميكند و حيات و امينت ما در خطر است، به آگاهي خاصی ضرورت داريم که بايد براي ما بیان شود. اگر ما در يك شرايط صلح به سر ميبريم: امنيت هست، و مدنيت هست، ما به آگاهي خاص خود ضرورت داريم. بايد اين آگاهي تكرار شود. به همين خاطر است كه حس نميكنم كه اگر امروز هم من در ادامهی سخنانی كه در ده روز گذشته گفته شده و يا در گذشتهها دوستان ما شينده باشند، نکتههایی را تکرار کنم، کار بيهودهای باشد. بههرحال، این تكرار تکراری از يك آگاهي است كه امکان دارد ضرورتش در زمان ما بيشتر از ديروز بوده باشد.
سخنی را که از امام حسین براي شما نقل کردم، در حقيقت مجموعهای از كلمات كوتاه است، ولي ميخواهد هدف امام حسين را براي ما و هدف يادآوري از امام حسين را توسط ما بيان كند.
امام حسين حركتی را در سال 61 هجري انجام داد. از آن زمان تا حالا بيشتر از 14 قرن ميگذرد. ما همهساله سالگرد قيام امام حسين را تكرار ميكنيم. هر سال كسي تازه ميآيد و حرف تازهای را مطرح ميكند. ولي ميبينيم كه امام حسين در قالب همين تكرارها در بين ما و شما زندهتر میشود. هيچگاه نشده که نسلی آمده و گفته باشد كه دیگر چيز خاصی در امام حسين نيست كه ما بگيريم، زیرا همه چيز گفته شده است.
بنابراين، از كلامی كه امروز در مورد امام حسين ميگوییم، باز هم میخواهیم همان مفهومی را بگيريم كه در درون اين كلمات وجود دارد. ميگويد: «ان الحسين مصباح الهدي و سفينه النجات»:. امام حسين چراغ هدايت و كشتي نجات است. اكر مفهوم چراغ را با هدايت سنجش كنيم، و مفهوم كشتي را با نجات در نظر گیریم، شايد بتوانيم بفهميم كه امام حسين در زمان کنونی براي ما چه دارد که از آن به هدایت و نجات خواهیم رسید.
فراموش نكنيم كه قرآن كتاب ديني مسلمانان تعريفی را كه براي خود دارد، در اولين آيه از سورهی بقره است که ميگويد این قرآن كتاب هدايت است: «الم ذلک الکتاب لاریب فیه، هدی للمتقین». ميگويد اين كتاب كه هيچ شك و شبهاي در آن نيست، هدايتی براي تقوا پيشگان است. پس اسم اين كتاب، «كتاب هدايت» است. در تعريفی كه براي امام حسين هم داريم، عين همين حرف است: امام حسين چراغ هدايت است. اما باید ببینیم که هدايت چه هست؟
هدايت در يك تعريف بسيار ساده راهنمايي است. ولي هرگاه مفهوم هدايت را در نظر ميگيريم، دو وجهه پيدا ميكند: يكی، كسي كه بايد هدايت شود. دوم، جا و یا مرجعی كه بايد بدانسو هدايت شود. مثلاً در جایی هستم که میخواهم حرکت کنم، اما نمیدانم کجا بروم و راه را چگونه پیدا کنم. حتی برای همین که از اين اطاق بيرون شوم،. به هدايت ضرورت دارم. كسي ميآيد مرا راهنمايي ميكند. من هدایتپذیرم و جا و مکانی که باید به آنجا بروم مرجعی است که حرکت مرا جهت میدهد.
ما هم وقتي در مورد امام حسين حرف ميزنيم و تعريف چراغ را براي امام حسین استفاده ميكنيم، دقيقاً با اين سوال مواجه ميشويم كه ما از امام حسين به سوی چه چیزی هدايت ميشويم و امام حسين ما را به كجا هدايت ميكند؟
در بخش دوم همين سخن گفته میشود که امام حسين كشتي نجات است. شما ميدانيد كه كشتي معمولاً براي كساني كه با گرداب و یا طوفاني در دريا گرفتار شده باشند، معنای خاصی پيدا ميكند. نجات، راستگاري، یعنی بيرون شدن از خطر. گویا امام حسين همان كشتيای است كه در لحظهی خطر و دشواري انسان را نجات ميدهد.
فکر میکنم همان طوريكه بايد در مفهوم هدايت دقت كنيم تا بفهميم كه هدايت ویژهی ما چیست و این هدایت توسط امام حسين، و با تكرار سخن امام حسين چقدر حاصلشدنی است، باید در مورد مفهوم «كشتي» و «نجات» نیز تأمل كنيم. آيا واقعاً امام حسين چيزي دارد كه ما بتوانيم به وسيلهی آن نجات پيدا كنيم.؟ درک این نكته مهم است. شاید مواردی باشد که كساني از ما در این مورد بپرسند و فکر میکنم سوال جدي هم است. ما به عنوان شيعه، به عنوان كساني كه عزاداري ميكنيم، بايد به این سوال جواب بدهيم. آيا واقعاً امام حسين در طول 14 قرنی كه ما با او سر و كار داشته ايم، توانسته است ما را هدايت كند.؟ يعني بعد از 14 قرن، به راستی ميتوانيم بگويیم كه نسبت به انسانهايی كه 14 قرن پيش بودند و مقارن با امام حسين زندگی میکردند، راه روشنتر و بهتری در پيش روي ما هست؟ مثلاً ميفهميم كه كجا برويم؟ اگر چنین نیست و هنوز هم سوال هدايت براي ما مطرح است، و هنوز هم در جايي گير مانده ايم. و هنوز هم نميفهميم كه بنبستها را چگونه عبور كنيم، باید ببینیم که اشکال کار در كجاست؟ ... آیا این اشکال در ماست يا در امام حسين؟
«نجات» نیز همین مفهوم را ميرساند. نجات از چه؟ معمولاً وقتي مفهوم نجات مطرح میشود عسرت و دشواري و سختي به ذهن ميرسد. مثلاً وقتي گرسنه باشيم، نان ميخوريم و از گرسنگي نجات پيدا ميكنيم. وقتي دشمن بالاي سر ما ايستاد ميشود تا ما را اذيت كند یا بكشد، دچار عسرت ميشويم. در این حال، اگر كسي بیايد ما را از اين فشار نجات دهد، دچار گشادگي ميشويم. اگر امنيت نداشته باشیم، دچار عسرت میشویم، وقتی امنيت پيدا ميكنيم نجات مییابیم و احساس آرامش میکنیم.
خوب است جهالت را هم به عنوان يك بند در اطراف خود ببینیم. یعنی وقتی گرفتار جهالت باشیم، به معنای آن است که چیزی را نمیدانیم. در این حال، به نجات ضرورت داریم، يعني بايد کسی باشد که این بندهاي جهالت را از دست و پاي ما باز کند. در طول 14 قرن با امام حسين بودن، و در كشتي امام حسين قرار داشتن، چرا نتوانسته ایم از رنجهایی که ما را تحت فشار ميگذارد، نجات پيدا كنيم این سوال بسيار مهم است، زیرا اگر به اين سوال جواب ندهيم شايد زماني حتا با وجود عشق امام حسين، وقتی در برابر او قرار بگيريم، از ما بپرسد كه 14 قرن با نام و ياد من زندگي كرديد، ولي هيچگاه نتوانستید آن چيزي را كه من برايتان داده بودم، بگیرید؟ شايد اين سوال خوشایندی نباشد، اما شکی نیست که در برابر این سوال قرار گیریم.
دقتی کنیم که وقتي ميگوييم امام حسين چراغ هدايت است، این چراغ بايد ما را هدايت كند. اگر چراغ باعث هدايت ما نشده و ما همچنان در تاريكي و بنبست باقي مانده و نمیتوانیم راه خود را کنیم، يا در اين چراغ اشكال بوده كه واقعاً راه ما را روشن نكرده است يا در ما اشكال بوده كه نفهميدهایم از روشنایی چراغ به درستی استفاده کنیم. شايد هم چراغ در دست ما بوده، اما آن را خاموش كرده ايم و یا بر روی آن صد پرده كشیدهايم كه اصلاً مجالی براي پخش شدن نورش باقی نمانده است. این است که چراغ در دست ما بوده، ولي ما را از تاريكي نجات نداده و راه ما را به بیرون باز نکرده است.
به همینگونه، ما سوار كشتي بودهایم، ولي اين كشتي ما را نجات نداده است. چرا؟ شايد كشتي را در جا ميخكوب كرده و متوقف ساختهايم. يا شايد هم كشتي را به شكل وارنه، به قهقرا برده ایم. مثلاً قصد داشتهایم به شرق برویم، ولي زمانی دیده ایم که سر از غرب كشيده ايم. در اینجا اشكال از كشتي نيست. همانگونه كه اشكال از چراغ نيست.
شايد سوال اساسی در اینجا به خود ما برگشت كند. حديث زیبایی از پيامبر اكرم روايت ميشود که در روز قيامت سه چيز در پيشگاه خدا شكايت ميكند: يكی، قرآنی که به او عمل نشده است، چرا كه كتابي است براي هدايت انسانها. قرآن در اختيار انسانها بوده، ولي كسي به آن عمل نكرده است؛ دوم؛ مسجدی كه در آن ذكر خدا نشده است. در قرآن میگوید كه هر کسی به خدا ايمان داشته باشد، مسجد را آباد ميكند؛ اما به یاد داشته باشیم که مسجد تنها ديوارهايش نيست كه آباد ميشود. مسجد همانجاست که روح هدايتگري خدا در درونش زنده میشود. بناءً مسجد بوده، ولي كسي در آن ذكر خدا را نكرده و از آن مسجد به طرف خدا راه باز نكرده است. سوم، دانشمندی كه در يك زمان بوده، ولي كسي از او براي حل مشكلش چيزي را نگرفته و از علم و دانايي و آگاهياش پيروي نكرده است. پیامبر اکرم ميگويد كه این هر سه پيش خداوند شكايت ميكنند.
واقعاً این نكته خيلي مهم است. دقت كنيد که قرآن به عنوان كتاب هدايت روی دست ماست، ولي 14 قرن بعد، باز هم با اين سوال مواجهيم که آیا از آن هدایت گرفته ایم یا نه. مثلاً حاجيآقايی كه پيشتر از من اينجا بودند با این سوال درگیری داشتند که آیا حجاب داشتن و يا حجاب نداشتن دختران و زنان ما در هالند چقدر اسلامي است و چقدر اسلامي نيست. نميگويم كه حجاب چگونه تفسير ميشود، ولي این سخنان بازگوی آن است كه ما به عنوان يك مسلمان هنوز هم به اين سوال گرفتار هستيم. به خاطری كه هر كدام شما و یا خواهران و مادران ما که اینجا هستند، وقتي بيرون ميروید، اين سوال سخت و دشوار را با خود دارید كه بعد از شنیدن اين سوالات، آیا به راستی من يك مسلمان هستم يا نه؟ زیرا شايد وقتهای زیادی باشد که من چادر داشته باشم و يا نداشته باشم، اما احساس ميكنم كه ايمان دارم و مسلمان هستم و تمام حركاتم اسلامي است. شاید حس گناه در درون من نباشد. اما یک بار، با سوالی که امشب مطرح شد، اين حس گناه در درون من تزريق ميشود. به خاطری كه من وقتی به خانه رفتم، با خود كلنجار ميروم كه حالا چه كار كنم؟
من نميخواهم يك انسان گناهكار باشم، ولي امشب چيزي را شنيدم كه ما را در دورن ما فرو ريخته است و مرا در درونم خورد كرده است. من بايد اين سوال را براي خود تصفيه كنم كه وقتي مثلاً صورت مرا يك مرد نامحرم ميبيند، چقدر گناهكار شده ام؟ وقتي موهايم در باد تاب ميخورد، چقدر گناهكار شده ام؟ من در اداره رفتم و كسي را ديدم و كسي فكاهي گفت و من خنديدم، چقدر گناهكار شدم؟ من در راه رفتم، انسان ديگری را ديدم که از من چیزی پرسید و من پاسخ دادم. چقدر مرتکب گناه شدم؟
دقت کنید که ما در هالند زندگی میکنیم. اينجا شهر ما نيست. صدها گونه تصوير روی در و ديوار نصب است. تلويزيون را تماشا میکنیم، اما این تلویزیون مال ما نيست، مال كشوری است كه ما را پناه داده، اما اینجا تصاويری را میبینم که با بسیاری از سوالات ذهنی من سازگار نميشود. آیا با دیدن این تصاویر من گناهكار شدم یا نشدم؟ اين سوالها امروز براي ما مطرح است و نشان ميدهد كه بعد از 14 قرن، هنوز هم گره در كار ما باقي مانده است. وقتي 14 قرن با قرآن بوده ایم، ولي باز هم مشكل اساسي ما چادری است كه زنان روی سر خود كش كنند يا لباسی است كه بپوشند یا نپوشند، نشان ميدهد كه هنوز حساب ما تصفيه نشده است. حداقل چيزهایي هست كه ما بايد جواب بدهيم.
كسي ظاهراً احساس نميكند كه وقتی دختر خود را امروز به مكتب فرستاده، و يا با دختر و همسر خود رفته و در بازار گشتی زده است، برخلاف اعتقادات خود عمل ميكند. اما همین شخص، يك بار در یک مراسم مذهبی با اين سوال مواجه ميشود كه این اعمال او با اعتقادات دینیاش سازگار هست یا نيست؟ من اين سوال را به عنوان يك معلم با شاگردان خود در مكتب معرفت، در افغانستان، با جدیت بیشتری مطرح ميكنم.
خوب است بگویم که من در مورد مسايل اسلامي چيز خاصی نميدانم، اما با مطالعاتی که در معارف اسلامی و به خصوص در قرآن داشته ام، احساس ميكنم چیزهای زیادی در قرآن هست که انسان میتواند برای زندگی بهتر خود استفاده کند. با این مطالعات، حداقل به هدايتگري قرآن باور كرده ام و میدانم که در این کتاب، نکتههای زیادی وجود دارد كه ميتواند انسان را هدايت كند. امشب نیز در این مورد صحبت خواهم كرد تا تکلیف خود را با مفهوم هدایت روشنتر ساخته باشیم.
آنچه در كابل امروز اتفاق ميافتد، شبیه همان احساسی است که تلاش میشد امشب در اینجا خلق شود. وضعیت کابل، براي من حسی را گوشزد میکند که دوست دارم اسم آن را «حس پنهان گناه» بگذارم. در دورن تمام خانههاي ما در کابل، مثلی كه امشب در اينجا متوجه شدم، حس پنهان گناه در درون خانههاي ما ميچرخد. مثلاً پدر من هفت هشت سال پيشتر اصلاً تلويزيون نگاه نميكرد. در كابل تلويزيون نبود. براي اولين بار كه آواز یک خانم از تلويزيون ملي افغانستان پخش شد، مثل يك حادثه انعکاس کرد. راديوهاي مختلف اين خبر را گزارش دادند كه تلويزيون افغانستان صداي سلما را پخش کرده است. سلما، يك زن پير است که در گذشتهها یکی از هنرمندان افغانستان بوده است. آواز نسبتاً خوب و محبوبی داشته، ولي يك مدت اين قبیل آوازها از رادیو و تلويزيون و از فضاي كابل گم شد. آن سال آواز سلما را از تلویزیون پخش كردند؛ اما از بس این آواز تازه بود، در تمام اخبار و جرايد انعكاس كرد و از بي بي سي تا صداي امريكا خبر دادند که گویا حادثهی بزرگی اتفاق افتاده و براي اولين بار صداي يك خانم آوازخوان از تلويزيون افغانستان پخش شده است. اما حالا بعد از هشت سال، تنها در کابل بیش از 22 کانال تلويزيونی داريم. از این جمع، شاید دو یا کانال واقعاً مذهبي باشند و برخی از این معیارها را رعايت کنند. اما حداقل 17 و 18 کانال در برنامههای خود چیزی ندارد كه با حادثهی آواز سلما خانم قابل مقایسه باشد. در این تلویزیونها سريال، فلم، آهنگ، آواز، رقص و هر چیزی است که با معیارهای گذشتهی زندگی در افغانستان سازگاری ندارد. و من متوجه ميشدم
حالا بیش از 95 درصد از خانههاي ما در كابل تلويزيون دارند. تمام مردم با خواهر، برادر، پدر، مادر، و همهی اعضای خانوادهی خود مينشينند و تلويزيون نگاه ميكنند. تماشای برنامههای تلویزیون، براي من به عنوان يك معلم سوالی خلق نکرده است، اما در همین حال، پدری را میبینم كه هفت هشت سال پيش از شنيدن صداي سلما در تلويزيون تكان خورده و آن را به عنوان يك حادثه ديده بود، هنوز هم در همين خانه هست. تا کنون کسی مشكلات ذهني او را حل نكرده است. در زندگی او یک تحول مدني رخ داده، اما خودش از لحاظ ذهنی و باورهایش به مرحلهای نرسیده كه ديدن دخترها و خانمهای آوازخوان و رقاص برايش مسألهای خلق نکند و آن را یک مسألهی عادی بداند. این شخص وقتی در كنج خانه نشسته و در کنار همسر و دختر جوانش تلويزيون تماشا ميكند، با آنچه من "حس پنهان گناه" گفتم، گلاویز است.
فرض کنید من نسل متعلق به زمان خویش هستم و از تماشا کردن تلویزیون هيچگاهی احساس گناه نميكنم. برای من این کار یک امر عادي بوده و نه ايمانم را به شور ميآرد، نه اعتقاداتم را خراب ميکند و نه هم باورم نسبت به قرآن و پيامبر را آسیب میرساند. زیرا من همهی اینها را از يك منظر ديگر میبینم. اما پدر و مادرم اينگونه نيستند. آنها از نسل دیگری هستند که زن و مرد و يا رابطهی زن و مرد را همیشه از منظری دیگر دیده اند. حالا وقتی او را میبینم که نشسته و تلویزیون تماشا میکند، میدانم که نوعی حس گناه را هم در درون خود دارد که وقتی دختر و همسرش اين فلم و سريال را میبیند، آیا اين سريال اسلامي هست يا نه؟
من از حس پنهان گناه حرف میزنم که براي پدر و مادر من شدیداً آزاردهنده و رنجآور است. همانگونه كه امشب وقتی حاجیآغا سوالش را در اينجا مطرح كرد، براي بسياري از حاضران جلسه رنجدهنده بود. مطمين هستم كه برخي از خواهران ما كه در اينجا هستند، در برابر اين سوال به شدت تكان خوردند. زیرا میدانم که اینها در این محفل براي شوخي و تفریح نيامده بودند، بلکه آمده بودند تا برای امام حسين عزاداری کنند. اينها به خاطر اعتقاد و باوری که داشتند، آمده بودند وگرنه ميتوانستند به يك بار و يا محفل عروسي اشتراک کنند. آنها حس ميكردند كه دارند يك كار مذهبي انجام ميدهند و به نحوی ايمان خود را اقناع ميكنند. اما در همین حال، يك بار با یک سوال جدي مواجه میشوند كه واقعاً آمدن شان در اين محفل و یا در مراسم تعزيهداري امام حسين ثواب است و يا گناه؟
تمام خانمهايی كه اینجا در برابر من حضور دارند، مرا در برابر خود ميبينند و من هم آنها را ميبينم. با دیدگاهی که اینجا توسط حاجیآغا مطرح شد، باید اين سوال را همهی ما با خود داشته باشیم كه آیا داریم مرتکب گناه ميشويم يا نه، یک امر عادی و انسانی است که دارد اتفاق میافتد؟
بگذارید بگویم که همين سوال در كابل آنقدر جدي است كه اکثر خانهها را تكان داده است. من ممکن است مشكلی نداشته باشم. نسل پايينتر از من و تمام جوانها شايد هیچ مشكلی نداشته باشند. لباسی که میپوشند، موبايلی که در دست دارند، كامپیوتر و انترنتی که مورد استفادهی شان است، همه نشان میدهد که آنها با هیچکدام این پدیدههای جدید مشکلی ندارند، اما براي نسل بالاتر از من که مثلاً بالاتر از 50 سال باشند، مطميناً مشكل است. اينها نميتوانند تلويزيون را بشكنند، اما حساب گناه و ثواب آن را نيز حل نمیتوانند. بنابراین، امروز وقتی در مراسم محرم از سفينهی نجات و یا چراغ هدايت حرف میزنیم، و يا قرآن را كتاب هدايت میگوییم، بايد اين سوال را داشته باشيم كه آيا واقعاً بعد از 14 قرن همين معضلهی بسيار ساده در ذهن ما حل شده است يا نه؟
من ميگويم قرآن واقعاً كتاب هدايت است. برای اثبات ادعای خود مثال سادهای هم دارم: ملاحظه کنید که این قرآن در يك جامعهی فوقالعاده جاهل و عقبمانده نازل شد، مخاطب پيامبر نیز آدمهاي فيلسوف و دانشمند و دانشگاهرفته و باسواد نبودند. برعکس، همه آدمهاي فوقالعاده عادي بودند. بيسواد و به تعبیر قرآن، «اُمی». اما پيامبر با سخنان بسيار سادهای كه از همين قرآن گفت، همان انسانهای بدوي را به شخصیتهای بزرگ تاريخ تبديل كرد. نفس همین مثال نشان ميدهد اين قرآن واقعاً كتاب هدايت است. ابوذر را نگاه کنید: نامش جندب بن جناده بود. در قبيلهی غفار زندگي ميكرد. قبيلهی غفار در وسط راه شام و مكه قرار داشت. كاروانهاي تجارتي قريش همیشه از کنار همين قبيله عبور ميكرد. قبيلهی غفار در جايی زندگی میکردند که از هر لحاظ محیط سخت و طاقتفرسایی داشت. آب و زراعت نداشتند و اغلب اوقات ميرفتند راهگيري ميكردند. چون چیزی برای امرار معیشت خود نداشتند، ميرفتند سر راه كاروان میایستادند و سوال سادهای را براي كاروانیان مطرح ميكردند: چون ما در اينجا گرسنه ایم، مالی را که داری با ما تقسيم كن. اگر كسي مثلاً لج ميكرد، سوال ابوذر و يارانش ساده بود: يا سرت را ميبري يا مالت را . فقط همين. اگر سرت را ميبري مالت را تقسيم كن، چون ما گرسنه ایم و نميگذاريم كه از پيش روي ما اين كاروان بگذرد و برود در حاليكه ما گرسنه میمانیم. اگر مالت را ميبري، سرت را اینجا بگذار! اشراف قريش چون تاجر بودند، بسيار زود محاسبه ميكردند و ميفهيمدند كه اگر سر را بگذاریم، مال دیگر به درد ما نميخورد. به سادگی و راحتی میگفتند که نه، سر ما را بگذارید بالاي تن ما باشد، ولي مال را بلا و رنگ تان، با شما تقسيم ميكنيم!
ابوذر يكي از همين افراد قبیلهی غفار بود؛ يكي از كساني كه عمرش با همين زبان تجربه ميشد. اما همین شخص كنار پيامبر آمد و فقط سه روز در تناوب با پيامبر سخن گفت. پيامبر براي او نه فلسفه ياد داد و نه هم تاريخ و روايت گفت. هیچ نشانهای نداریم كه پيامبر برای ابوذر به سبق گفتن شروع كرده و یا گفته باشد كه بيا و الفبا را ياد بگير و بعد، كلمه و جمله را ياد بگير و باسواد شو تا بعداً من تو را هدايت كنم. چنين چيزهايی نبود. پيامبر اتفاقاً خودش هم يك آدم "اُمي" و بيسواد بود و خواندن و نوشتن نميدانست. سوال این است که پيامبر چه كار كرد که در جریان يك صحبت كوتاه، در ظرف سه روز، اين آدم را از يك شترچران بيابانگرد راهگير، تبديل كرد به ابوذر؟ همان كسي كه پيامبر ميگفت آسمان خدا سايه نيفكنده است و زمين خدا فرش نگسترده است به مردی راستسخنتر از ابوذر. ميگفت شرم و پارسايي ابوذر هم چون عيسي بن مريم است.
دقت کنیم که عیسی پيامبر خدا بود و در قرآن از او با الفاظ بسيار پرشكوهی ياد شده است. اما پيامبر ابوذر را به او نسبت ميداد و با او مقایسه میکرد. باید به طور جدی ببینیم که پيامبر چه كار كرد كه این فرد عادي را به آن عظمت بزرگ نایل ساخت؟ این را ميگويم هدايت. اگر از كلام پيامبر، از همين قرآن، ابوذر شترچران چيزي را گرفته باشد و واقعاً برايش هدايت شده باشد، ما و شما كه در عصر اتم زندگي ميكنيم واقعاً آن قدر آدمهاي بياستعداد و نفهم و جاهل استيم كه از اين قرآن چيزي را نفهميم؟
ياران پيامبر را همينگونه حساب کنید و همه را یکی یکی مورد توجه قرار دهید. بلال را بيبنيد که يك برده است. به عنوان یک برده، از موقفی برخوردار است که حق ندارد انتخاب كند؛ مثلاً حق ندارد تصمیم بگیرد از پيامبر اطاعت کند و لا الا الله و محمد رسول الله بگوید. وقتي اميه، ارباب بلال، اطلاع مییابد که وی به دین محمد ايمان آورده است، وی را به شدت شكنجه ميكند و شما تاریخش را خوانده و آگاهی دارید. اما همين برده در كنار پيامبر به موذن رسمیاش تبديل ميشود؛ يعني پيام پيامبر را برای مردم اذان و اعلان ميكند.
عمار يكي دیگر از ياران پيامبر است. او هم برده و فرزند برده است. پدر و مادرش را اشراف قريش به خاطري كه به پیامبر ايمان آورده بود، در پيش چشمان عمار کودک به شترها بستند و شترها را در جهتهای مقابل حركت دادند تا هر دوی آنها تكه تكه شدند. عمار، كودك خورد سال، شاهد این صحنه بود. اما از ايمان خود نگذشت. میگویند پيامبر گذر كرد و عمار را ديد كه سرش را پايين انداخته و میگرید. با خود گفت که این کودک خوردسال، چون شاهد این حادثه بوده، تكان خورده و حالا میگرید. پيامبر آمد تا او را نوازش كند. عمار گفت: يا رسول الله، آنها سخنی را از من شنيدند كه من نميخواستم بگويم. دقت کنید که این کودک نمیگوید كه من در پيش چشم خود ديدم كه پدر و مادرم را تكه تكه كردند؛ ميگويد آنها سخنی را از من شنيدند كه من نميخواستم بگويم! ولي از بس اين كودك را ترسانده بودند، اين سخن از زبانش بيرون شد. سخن چه بود؟ گفت: ديگر من به محمد ايمان ندارم. پيامبر نوازش كرد و پرسید كه قلبت چه ميگويد؟ گفت: به خدا قسم قلبم گواهي ميدهد كه تو فرستادهی خدايي. پيامبر او را نوازش كرد و در آغوش خود گرفت.
شما ميدانيد كه عمار بعدها نزد پيامبر چه مقامي پيدا كرد و بعد از پيامبر در نزد امام علي چه مقامی پيدا كرد. در جنگ صفين، براي اين كه جبههي حق و باطل روشن شود، عمار با تعبیری که پیامبر در حق او داشت، یکی از معیارها بود. شما این موارد را از تاريخ به یاد دارید. بنابراین، اگر عمار برده و فرزند برده بتواند از قرآن، از سخنان پيامبر و كلام خدا، هدايت بگيرد، مگر ما واقعاً خيلي بياستعدادتر و ناتوانتر و کمهوشتر از عمار هستيم كه چنين چيزي را از قرآن گرفته نتوانيم؟ فكر ميكنم، نه. یعنی به هیچ دلیلی نمیتوان ادعا کرد که ما ظرفیت و توان درک پیام قرآن و سخنان پیامبر را نداریم.
به همین ترتیب، شما میتوانید تمام ياران پيامبر را یکی یکی ببينيد؛ از ابوبكر تا عمر و عثمان و علي، از ابوذر تا بلال و سلمان و مقداد؛ هر كدام را در زمانشان مرور کنید. اينها همه پرودههاي دست پيامبر اند و كساني اند كه از قرآن چيزي را گرفته اند. جامعهی مكه را در همان زمان نگاه كنيد. جامعهی عرب را در آن زمان مطالعه كنيد. در همهی آنها نقش هدایتگری پیامبر و کلام او را درک میکنید. ببینید که اعراب با هدایت پیامبر از موقعيت جاهلی كه به خاطر يك شتر چهل سال با همدیگر میجنگیدند،. از موقعيتی كه دختران خود را به دلیل ننگ قبیلوی و یا ترس از گرسنگی زنده زير خاك ميكردند، از موقعيتی كه كسي داخل مکه شده نميتوانست مگر اين كه تحت حمايت يكي از اشراف قريش باشد، از موقعیتی که کسی بدون همپیمان در مکه نه مالش امنيت داشت و نه هم جانش، چگونه تحول یافتند و در راه رشد قرار گرفتند. پیامبر همين جامعهی جاهل و عقب مانده را با همين كتاب هدایت از آن موقعیت فرودست به جايی رساند كه زماني يك امپراطور را در شرق و يك امپراطور را در غرب به زانو در آورد!
ببینید که برای این تأثیرگذاری بزرگ، فاصلهی زمانی اندكي بود: كمتر از سه دهه. از اين سه دهه، سيزده سالش را پيامبر در مکه تحت شكنجه و عذابی به سر برد كه هيچ كار خاصی نميتوانست. وقتی صداي خود را بلند ميكرد، اذيت ميشد. تنها ده سال را در مدينه داشت كه نشان بدهد انسان در سایهی هدایت قرآن چگونه ساخته ميشود. در همین یک دهه بود که ثابت ساخت يك جامعه با قرآن از كجا به كجا میرسد. از این مثال درک ميشود كه قرآن چگونه كتاب هدايت بوده است. به یاد داشته باشیم که قرآن به هیچ وجه كتاب مشكلی نبوده است. خداوند هم در قرآن تأکید دارد که «ولقد یسرناالقرآن»: یعنی قرآن را ساده و سهل قرار دادیم. براي ما اکنون قرآن خواندان واقعاً مشكل شده است. براي اينكه شما قرآن را بخوانيد، باید تفسيرهاي پنجاه شصت جلدي را بخوانيد. آن قدر سخت و پيجيده شده است كه براي خواندنش به متخصص ضرورت داريم و آن متخصص هم تا بگويد خودش از قرآن چه يافته است، مغز سر آدم آب میشود. اما پيامبر، برعکس، با كلام خيلي ساده، آدمهاي بيسواد، اُمي و كوچك را به انسانهاي دانشمند، مدنی و بزرگ تبديل كرد. پس قرآن كتاب هدايت است.
در اینجاست که باید برگشت کنیم تا هم هدايت را معنا كنيم و بگوییم که صاف و ساده، هدایت یعنی راهنمايي؛ هم مرجع هدايت را مشخص كنيم: خدا؛ و هم هدايتپذير را مشخص كنيم: من، انسان. به نظر میرسد که ما تا کنون همين نکتههای ابتدایی را واقعاً درك نكرده ايم و به همين دلیل است كه میبینیم در جامعهی خود هنوز هم با سوالات بسيار بزرگ گرفتاری داریم.
امشب من در اين جا در پی آن نيستم كه بگويم واقعاً پاسخ اين سوالات چيست؟ زیرا وقت لازم برای این کار نیست. اما این سوال را درست مثل هر کسی دیگر با جدیت احساس میکنم که چرا بعد از 14 قرن همچنان عقبمانده و بدوی هستيم؟ حالا من مجال آن را ندارم که در پی پاسخ به این سوال باشم یا بگویم که تأملات خودم چه چیزهای خاصی را نشان میدهد؛ اما به طور مشخص ميتوانم این نكته طرح كنم كه قرآن، كلام هدایت در زبان پيامبر، كه بتواند آدمهاي بسيار ساده و بدوي را آنگونه تغيير دهد، در زمان میتواند به مراتب بهتر معجزه کند. اگر چنین چیزی اتفاق نمیافتد، باید با خود بیندیشیم که گره کار در کجاست.
در همین جاست که میخواهم ذهن شما را به یک نکتهی دیگر نیز معطوف سازم: وقتي ما در قرن 14 تصوير خود و اسلام خود را هنوز هم با اسامه بن لادن معرفي كنيم، و یا در افغانستان هنوز هم با ملا عمر گرفتاری داشته باشیم، معلوم است که چیزی به عنوان خلا در خود ما وجود دارد. در اینجا در پی این حکم نیستم که بگویم اسامه بن لادن و ملا عمر افراد خوبی هستند یا نیستند، زیرا من در اين جايگاه قرار ندارم: نه قاضي هستم، نه داور؛ ولي وقتي میبینم که اسامه بن لادن و ملاعمر از قرآن حرف ميزنند، به یادم میآید که همان قرآن را من هم خوانده ام و ديده ام كه همين قرآن نکتههای زيادی را در درون خود دارد كه اسامه بن لادن و ملا عمر يا آن را براي ما نگفته اند و يا هم نتوانسته اند بگویند. نکتههایی را هم که این دو گفته اند، متوجه ميشوم كه نه تنها براي من، كه حتی براي اکثریت مسلمانان در زمان ما قابل قبول نيستند.
بااینهم، میبینم که اسامه بن لادن و ملاعمر چهرههای برجستهی اسلام در زمان مایند. در همين هالندی كه شما زندگي ميكنيد هرگاه از اسلام حرف بزنید و از صد نفر پرسان كنيد يكي نميگويد كه مثلاً معلم عزيز هم يك مسلمان است و یا یکی هم نمیآید تا اسلام و قرآن و پیامبر را از ديد من بشناسد. نه خیر. اصلاً کسی اين كار را نميكند. تا تو بگویی اسلام، بلافاصله ملاعمر به ذهن او ميآيد و بدون معطلی بيني بريدهی يك دختر بنام عايشه در ذهنش زنده ميشود یا تصویر سنگسار زوجی جوان به نامهای صدیقه و خیام در برابرش پدید میآید. برای او اسلام يعني همین تصاویر.
بنابراین، تعجب نكنيد كه يك كاریکاتوريست در دانمارك، كاریکاتور فوقالعاده اهانتآميزی را نسبت به پيامبر اسلام نشر ميكند. تعجب نكنيد. این شخص گناه ندارد همانگونه که شاید عدهی زیادی اصرار داشته باشند كه ملاعمر گناه ندارد! زیرا وقتي ما اسلام و پیامبر و قرآن خود را با ملاعمر و اسامه بن لادن به دنیا معرفي كنيم، باید به دیگران هم حق بدهيم كه بگويند اسلام و پیامبر و قرآن را با همین تصاویر شناخته اند و بر اساس همین تصاویر است که میگویند این مردم و این دین و خدا و پیامبر شان چقدر وحشتناک است که انسان را منفجر میکنند و دنیا را به وحشت میکشند!
در كشوری كه شما زندگي ميكنيد، كسي پيدا شد كه تا پارلمان کشور راه باز کرد. آدم كوچكی نبود. تعدادي كثيري از مردم برايش رأي داده بودند. همین شخص فلمی را در هالند نشر كرد که بسياری از مسلمانها آن را اهانت به خود و اعتقادات خود تلقي كردند. اما انصافاً من يكي از كساني بودم كه آن را اهانت تلقي نكردم! شاید بگویید چرا؟ بگذارید بگویم که عمر من، حداقل از سنين خورد سالي تا حالا با اسلام و پيامبر و قرآن گذشته است. بدون آنكه ادعاي مبلغ مذهبي بودن كنم، افراد زیادی بوده اند كه از زبان من احساس كرده اند كه با قرآن و خدا نميشود شوخی کرد. افراد زیادی احساس كرده اند که در اینجا موارد بسیار جدي و حساسی وجود دارند كه وقتي خواستم قضاوت كنم، احتیاط را از یاد نبرم. این چیزی بوده که عدهی زیادی از من گرفته اند؛ بااینهم، وقتي من ماجرای اين فلم را شنيدم خیلی احساس تعجب نكردم. زیرا میدیدم كه آنچه من براي اين هنرمندی كه اکنون نمايندهی مردمش شده و در هالند فلمی ساخته، از خود و اعتقادات و رفتارهای خود اراه کرده ام، چيزي غیر از محتوای همین قضاوت نبوده است. من با خود فکر میکردم که این شخص، از من به عنوان فرد معلم عزیز چيزی نشنيده، اما از ملا عمر و اسامه بن لادن خيلي چيزها گرفته است. او تصوير زني را كه دیده است که بر روي بازار شلاق ميخورد. او صداي پیشوای مسلمانی را شنیده که ميگويد حتا شنيدن صداي پاي زن حرام است. او دیده و شنیده است که مسلمانان زنان را در خانه محبوس کردند و حتا شیشههای پنجرهها را هم رنگ كردند که فاصلهای باشد میان زن و دنیایی که در آن زندگی میکند. او ديده و شنیده است كه همين مسلمان در كشور خود مسلمان همدين خود را بيرحمانه قتل عام كرد. او باخبر است که همین مسلمان، در يك شب و روز در مزار هشت هزار انسان همکیش خود را قتل عام كرد، سال بعدش باز هم در همین شهر وحشیانهترین نسلکشی را به راه انداخت؛ به يكاولنگ و باميان رفت قتل عام كرد. او اين همه را به تکرار شنیده و ديده است و طبیعی است که با خود میاندیشد وقتي این مسلمان به خود و همکیش خود رحم نميكند، به من كه اصلاً تعلقی به دیناش ندارم، چه رحمي خواهد كرد؟
به همین دلیل است که مینشیند و قضاوت میکند که این دین، دين وحشت است و مسلمانان چهرههای وحشتناک اند. دقت کنیم که این حرفها واقعیتهای تلخ مایند که اعتراف شان سخت آزاردهنده است. امروز ما كساني هسيتم كه قرآن، كتاب هدایتی را كه یک مشت افراد ساده و بدوي مثل بلال و ابوذر و عمار را به انسانهاي بزرگ تاريخ تبديل كرد، آورده و آن چنان كوچك و بد ساخته ايم كه انسانهای دیگر ميآيند و برای تخطئهی آن فلم و كاركاتور ميسازند!
این در حالي است كه شما ميدانيد در اين كشور تفكر از ارزش فوقالعاده بالایی برخوردار است. شما شاهد هستید که در اين كشور كسي به فكر و انديشه اهانت نميكند. فرزندان تان نمونهی بسيار خوبی است كه در دانشگاهها و مكاتب اینجا درس ميخوانند. وقتي فرزندان شما ارزش و قدرت فكر و استعداد خود را نشان ميدهند، با تمام امکاناتی که موجود است، از او استقبال ميكنند و برایش جايزه ميدهند. کسی نميگويد كه اين افغان یا هزاره و مسلمان و شيعه است. نه خیر، ميگويد متفکر و اندیشمندی است که فلان مقاله را نوشته، فلان طرح را پیشکش کرده، یا چنان اختراعی را به ثبت رسانده است. هيچگاه کسی نميگويد كه چون او يك مسلمان است من او را تشويق نميكنم. بنابراین، اين كشورها جایگاه کسانی نیست كه با تفكر و انديشه مخالف باشند. وقتی همین مردم میآیند و در مورد ما و دین و کتاب ما قضاوت منفی میکنند باید فکر کنیم که عیب کار در کجاست.
من قرآن دارم: گنجينهی عظيمی از انديشه. وقتی این ادعا را دارم، به دلیل آن است که این کتاب اثبات كرده كه چگونه ميتواند رنج انسانها را كاهش دهد، چگونه ميتواند انسانها را از حضیض بدبختي به اوج عزت و عظمت برساند، چگونه میتواند انسانهاي بزرگ، متفكران و دانشمندان بزرگ را پرورش دهد. وقتی کتابی چنین اثراتی داشته باشد، حتماً حاوی ارزشهایی در درون خود است. این است که آن را گنجينهی دانش میگویم. اما همین گنجینهی دانش نیازمند آن است که برای دیگران معرفی شود تا دیگران نافهمیده به آن اهانت نكنند، و كاريكاتور و فلم نسازند.
وقتي من با اسلام و قرآن كوچك برخورد كرده باشم، نباید از كسي ديگر توقع داشته باشم كه چيزي نگويد. اين نكته خيلي جالب است. ما در درسهاي انسانشناسی وقتی در مورد شخصيت انسان حرف میزنیم، به شاگردان میگوییم كه شخصيت هر انسان در قضاوت ديگران شكل ميگيرد. این حرف خیلی ساده است. شخصیت من تصویری نیست كه من خودم براي خود قايل هستم. برعکس، شخصيت من عبارت از تصويری است كه از من در ذهن شما وجود دارد. اگر شما مرا انسان خوب و محترم گفتید، من انسان خوب و محترم ميشوم، ولی شما مرا شخص بد، فاسد و خاين بشناسید، شخصیت من شخصیت یک خاین است، هرچند خودم، در ذهن خود، شخصیت یک پيامبر را قایل باشم.
بنابراین، شخصيت واقعی من آن چیزی است كه در ذهن تو شکل گرفته است. حالا تو نسبت به شخصیت من چگونه قضاوت ميكني؟ تو تصويرهای ذهنی ات در مورد من را از خودم، از سخن گفتن و رفتار و كردار و تصميمهایم میگیری. اين تصويرها در جریان زمان وارد ذهنت میشود و با همان تصویرهایی که میگیری، بعد قضاوت میکنی که این شخص صادق است يا خاين، آدم خوب است يا آدم بد، عالم است یا جاهل، كينهتوز است یا رحيم و مهربان. چون من در جریان گفتار و رفتار خود اين تصويرها را به تو داده ام.
دقت کنیم که وقتی كسي را دزد ميگويیم میخواهیم بگوییم که شخصيت او در ذهن ما دزد است. چرا؟ خواب نديده ايم كه او دزد است. ديده ايم كه دزدي كرده است. اگر ميخواهي کسی تو را دزد نگويد لطفاً دزدي نكن. من تا کنون پدر خود را دزد نگفته ام زیرا نديده ام كه پدرم در خانه دزدي كرده باشد. من مادرم را فاسد نمیگفتم زیرا نديده ام که او پيش روي من مرتكب فساد شده باشد. اما وقتی كسي ديگر را دزد ميگويم يا فاسد، به معنای آن است كه اين تصور را ديده ام. وقتی مردم ميگويند «تا نباشد چيزكی، مردم نگويند چيزها» همین نکته را بیان میکنند. بنابراین، پيش از آنكه من به قضاوت ديگران ميانديشم، بهتر است به تصويری بيانديشم كه در ذهن ديگران خلق ميكنم. من دوست ندارم تو مرا بد بگويي، ولي پيش از آن بايد تلاش كنم تا كاري نكنم كه مرا بد بگويي. اینجاست که میگویم اگر اسلام را صاحب يك شخصيت بدانيم، باید دقت کنیم که شخصيت اسلام تنها آن نيست كه ما مسلمانان به آن قايل هستيم؛ یعنی وقتی میگوییم دين ما بهترين دين است یا پيامبر ما بهترين پيامبر است یا قرآن ما کاملترین كتاب آسمانی است، همه چیز به اینجا ختم نمیشود. این تصویر خيلي خوب است، اما این تصویر مال من است، باید ببینم که طرف مقابل از من چه تصویری دارد: تروريست، قاتل، جاهل، بيرحم، ضد زن، كسي كه از هيچ کاری ابا نميروزد! چرا چنین است و چرا چنین ميگويند؟ کسی که اینگونه قضاوت میکند با من كدام دشمني و كينهتوز خاصی ندارد. حتماً كاري كرده ام كه در ذهن او اينگونه تصويرها را داده ام. اینکه من در دورن خودم نيت خوب داشته ام، شكی نيست؛ اما رفتاری را انجام داده ام كه در ذهن ديگران تصوير ناخوشایندی آفريده است.
اگر شما اجازه میدادید و امروز و اين مراسم محرم نميبود، تا من در اینجا اکت خاصی کنم، مثلاً وقتی اینجا داخل شده بودم، پيش از اينكه شما بشناسيد كه من کیستم، چه ميگويم يا نميگويم، یک بار پیراهنم را بيرون ميآوردم و شروع به رقص و خواندن آواز رپ ميكردم، یا فكاهي ميگفتم و به كلهی اين و آن ميزدم، و بعد هم از اينجا ميرفتم، شما نسبت به من چه قضاوتی میکردید؟ حالا من در مكتب معرفت و نزد شاگرد خود شاید فردی باشم که عدهای برایم احترام قايل اند و محبت ميكنند. اما بعد از رفتن من، فردا همهی دنیا پر میشود از اینکه فلان شخص در جلو خلق الله به جاي اينكه حس كند کسانی چشم و قضاوت دارند، آمد و يك سري كارهايی كرد كه اولاد آدم حد اقل آن كارها را نميكند. حالا بعد از این حادثه، آیا سزاوار است که من در افغانستان بنشینم و موهاي گردنم را سیخ كنم و فریاد بزنم که من چنان شخصی هستم و قرآن و انسانشناسی درس ميدهم و این و آن کار دیگر را انجام میدهم، شما چرا نسبت به من اینگونه قضاوت میکنید؟ و يا دوستان دیگر ما در اينجا شمشير بكشند كه گویا چرا اين شخص را اين و آن حرف گفتي؟
دقت کنیم که قضاوت شما به خوشنودی و عدم خوشنودی من و دوستانم متوقف نمیشود. شما به سادگی خواهید گفت که احساس نیک شما گل روي تان، اما آنچه ما ديديم همين بود که وی آمد و اين كار را كرد. حالا وقتی کسی روی استیج برقصد، او را رقاص نگويیم چه بگوییم؟ دقت میکنید كه چگونه شخصيت ما در ذهن ديگران شكل ميگيرد، اما ديگران بیخودی قضاوت نميكنند. حتماً چیزهایی در رفتار و گفتار ما ميبينند و آنگاه قضاوت ميكنند. اگر قضاوت بد دیگران را دوست نداریم، وقتي حرف ميزنيم اندکی احتياط كنيم. من وقتي در برابر شما قرار ميگيرم، از اولين شرطهايی را كه بايد در اينجا مراعات کنم، همین است كه شما را انسان بدانم و احساس کنم که شما اهل قضاوت و فكر كردن ايد و ميتوانيد تشخيص و خوب و بد كنيد. همين. وقتي این نکتهی ساده را در نظر گرفتم، آدم محتاطی ميشوم و در اينجا دچار این خبط و غلطفهمی نمیشوم که گویا با يك مجموعه انسانهای كور و جاهل و بیعقل سر و كار دارم كه هيچ چيزی را نميفهمند و هر آنچه من گفتم چشم و گوشبسته عمل ميكنند.
هرگاه کسی برای خود اینگونه تصور خلق کند، دهانش را باز و چشمانش را میبندد و هر آنچه دلش خواست ميگويد. زیرا او براي کسی چشم و گوش و فکر و قضاوت و انتخاب قایل نیست. اما وقتي تصور کند كه نه، با انسانهاي باهوش و متفكر و قضاوتگر مواجه است، با احتياط برخورد میکند. بنابراین، اگر شما هم احساس ميكنيد كه در جهان امروز کسانی هستند که با تمام امكانات خود شما را به عنوان مسلمان نگاه ميكنند، لطفاً پيش از اينكه ديگران را ملامت كنيد مراقب رفتار خود باشید. آدم نكشيد تا كسي شما را آدمكش نگويد. در شهر خودتان و در بين مردم و مسجد تان عمل انتحاری نکنید تا کسی شما را انتحارگر نگويد. با زنان تان ستيزه و دشمني نكنيد تا مردم شما را ضد زن نگويند. با كودكان تان ستيزه نكنيد و با آنان مهربان باشيد تا مردم شما را ضد حقوق كودك نگويند. در كشور تان وقتي ديديد كه اكثريت سنيمذهب یا شیعهمذهب هستید با اقليتهای شيعهمذهب یا سنیمذهب برخورد غیرمنصفانه نکنید و آنها را تحقیر و توهین نکنید. بگذارید تا یک اقليت مذهبي که او هم مثل تو اعتقادی دارد، مطابق اعتقادات مذهبي خود عمل نموده و مطابق اعتقادات مذهبي خود زندگي كند و خداي خود را عبادت كند. اگر اینگونه رفتار کردید، هیچکسی شما را متعصب یا مخالف آزادي عقیده و مذهب نميگويد. اما وقتي شما چيزي جز ملاعمر پرورش ندهيد، انصافاً بگویيد که از دنيا چه توقع داريد؟ ديگران چطور میتوانند نسبت به شما قضاوت نيكو داشته باشند؟
بنابراین، سوال ما به خود ما برگشت ميكند. ما کسانی هستيم كه سرمايههاي بزرگی در اختيار ماست، ولي با جهالت خود از سرمايههايی که داریم استفاده نميكنيم. حرفی را که اینجا ميگويم شايد برای اکثریت شما به عنوان يك سوال مطرح شود. این حرف را به مثابهی یک قضاوت ارزشگزارانه تلقی نکنید. تنها سوالی است که خوب است با آن لحظهای مصروف باشید. شاید بتواند برخی از باورها و رفتارهای ما را متأثر سازد.
نکته این است که ما اغلباً با حقوق زن ستيزه ميكنيم. وقتی از حقوق زن حرف میزنم منظورم همان ابتداییترین و ذاتیترین حقوقی است كه قرآن به آنها تصریح کرده است. اما خوب است یک لحظه مفهوم ذهني "زن" را در برابر مفهوم ذهنی "مرد" قرار ندهيد تا بعداً بگویيد که گویا يك مفهومی داریم به نام "زن" و يك مفهومی داریم به نام "مرد"؛ و بعد نتیجهگیری کنید که مردها بر زنان مسلط اند و زنان حق ندارند صداي خود را بلند كنند و یا حرفی بزنند.
میخواهم ذاتیترین و ابتداییترین حقوقی را که برای زن به عنوان یک انسان قایل هستید مورد توجه قرار دهید و بعد به اين حكم برسيد كه يك مرد حق دارد هر كاري را خواست بر زن انجام دهد و زن حق هیچگونه اعتراضی ندارد. در اینجا تنها کافیست که برای مفهوم "زن" مصداق تعیين كنيد و آن را عيني بسازيد. این مثال خیلی ساده است: تنها بگویید كه "زن" يعني چه؟ حتماً میگویید که "زن" يعني "مادر"، "زن" يعني "دختر"، "زن" يعني "خواهر"، "زن" يعني "همسر"! از اینها که بگذریم، مفهوم "زن" برای ما غیرقابل درک میشود، یعنی دیگر مصداقی نداریم که مفهوم "زن" را با آن درک کنیم. حالا اگر من با حقوق زن و یا آزادي و كرامت زن مخالفت ميكنم، به معنای آن است كه با حق مادر و خواهر و دختر و همسر خود مخالفت ميكنم!
این برداشت خود من است که با مفهوم ذهنی "زن" درافتاده ام و آنگاه اسمش را گذاشته ام که گویا خدا و قرآن چنین حکم کرده است. در حالي كه چنين نيست. خوب است بگویم که من در عمر اندکم مطالعات زيادی در قرآن کرده ام، البته مطالعه نه به عنوان كسي که از قرآن ثوابی بگيرم، بلکه عمدتاً برای اینکه گرههاي ذهنی خود را باز كنم و ببينم قرآن برای هدایت من چه پیامی دارد. در این مطالعات، من به چنین چيزهایی برنخورده ام. ديدی را كه من در قرآن در رابطه با زن يافته ام، فوقالعاده عظيم و كريم و بزرگ است. به طور مثال، در قرآن از يك زن با حرمتي ياد ميشود كه هيچ کسی نمیتواند مقامی بالاتر از آن قايل شود: مريم؛ مادر عیسی، پيامبر خدا. دقت كنيد كه در این داستان از چه چیزی سخن گفته ميشود: خدا با يك زن دست اندركار آفرينش يك پيامبر است! مردي در آن جا نيست. خدا است و مريم است و حاصل هماهنگی این دو، يك پيامبر. ما همه به قرآن اعتقاد داريم. اين سخنی است که در قرآن آمده است. قرآن ميگويد كه خدا با مريم، پيامبری به دنيا تقديم كرد.
بنابراین، زن مقامش در پیشگاه خدا و در بینش قرآن، كوچك نيست. بگذارید این نمونه را هم با خود داشته باشیم: پيامبری كه گاهی تصور کرده ایم ضد زن بوده، عظيمترين نمونه در كنارش خديجه است. پیامبر برای خدیجه آنچنان حرمت میگذاشت كه امروز به يك اسوه و الگو تبديل شده است. پیامبر دختري به نام فاطمه را پرورش داد. پيامبر با زنان بيعت ميكرد؛ يعني از آنها پيمان سياسي ميگرفت. در خاندان پيامبر زنی به نام زينب پرورش يافت؛ همان زنی که در اين شبها شما در موردش حرف ميزنيد. اگر در اين خانه ستيزه با زن ميبود، تحقير زن وجود داشت، ناممکن بود كسي مثل زينب پرورش پيدا كند؛ كسي كه جرات كند در برابر يزيدی بایستد كه تمام خاندانش را قتل عام كرده و بازماندگانش را اسير گرفته است، نشان میدهد که از شهامت بزرگی برخوردار است و در تربیت خانوادگی خود شاهد تحقیر و اهانت نبوده است. شخصيت و عزت و كرامتش مورد احترام قرار داشته است. از اینگونه الگوها و مثالها در جامعهی ساختهشده توسط پیامبر کم نیست.
بنابراین، ستیزه با زن را به قرآن نسبت ندهيم، بلکه به خود نسبت دهیم. خوب است که بر این موقف و تفکر خود درنگی داشته باشیم. وقتی يك مرد حق دارد هر كاري خواست با زن خود انجام دهد، باید بپرسیم که این زن کیست؟ او دختر من است. آیا من واقعاً اجازه ميدهم كه شوهر دختر من هر چه خواست با دختر من انجام دهد و هر گونه خواست با او رفتار کند؟ اگر اجازه نمیدهم، معلوم است که از حقوقش حمایت میکنم و نمیخواهم کسی حقوقش را پايمال کند یا بر او ظلم و ستمی روا دارد. به همین ترتیب، زن، خواهر من است؛ من چگونه اجازه دهم كسي به ناحق به خواهر من ستم كند و حقش را پايمال كند؟
من شاهد بوده ام که خواهرم در پیش چشمان من، در سن بزرگسالي آمد و از الفبا شروع کرد. در ظرف چهار پنچ سال، همین زنی که حدود سی سال از عمرش میگذشت، از بيسوادي مطلق تا جايی پیش رفت كه در مكتب معرفت، در صنف هشتم و نهم بيولوژي و كيميا درس ميدهد! این همان مکتبی است که شش هفت سال قبل، وی برای آموختن الفبا وارد آن شده بود و حالا در مقام معلمی در صنوف هشتم و نهم آن میایستد. وقتی این زن را میبینم، واقعاً در برابرش احساس كوچكي ميكنم. به همین گونه، وقتی من به دخترم نگاه میکنم، در برابر حيا و كرامت و عزت و غرورش واقعاً احساس کوچکی ميكنم. بنابراین، من هيچ گاه او را در برابر مرد قرار نمیدهم.
به عنوان يك انسان، يك پدر، يك معلم، وقتی در برابر دختران مكتب معرفت قرار ميگيرم و میبینم که همه مانند فرزندانم به من نگاه میکنند، احساس ميكنم كه اينها پاكترين و بهترین انسانهایي اند كه در زمان خویش داریم. اینها با سخن رفتار و مناعت خویش نشان ميدهند که انسانهای بزرگ و قابل قدری اند. اما هيچگاه احساس نميكنم كه اينها از آن پسرانی که در مکتب داریم چیزی کمتر داشته باشند. اغلب اوقات، وقتی میخواهیم پسران مكتب را تنبیه کنیم، برايشان ميگويیم كه اگر قرار است دختران به خاطري كه شما آنها را اذيت نكنيد، در خانه بمانند، باید بگوییم که ملامت اصلی شما هستید تا آنها. بنابراین، قبل از اینکه آنها را به زندان بياندازیم، باید شما را زندانی کنیم. او باید آزاد باشد، زیرا كسي را با سنگ نميزند، كسي را فحش و دشنام نميدهد و توهين نميكند. شما پسران بايد قبلتر از دختران كنترل شويد، چون این شما هستید که مایهی اذیت و آزار دیگرانید نه دختران. دختر من وقتی از راه عبور میکند، به كسي نگاه بد نميكند و كسي را سخن بد نميگويد، اما وقتی یک فرد لات و هرزه او را دشنام ميدهد و اذیت و آزار میکند، من به جاي آنکه به آن شخص لات بگویم كه كار خلاف نکند، دخترم را به زندان مياندازم. چرا؟
بیایید ديد خود را عوض كنيم و اين کاستیهایی را که خود داریم، به خدا نسبت ندهيم. فكر ميكنم اینگونه عمل کردن نوع بارزی از كفر است. شاید آنچه گفتم اندکی خشن و دشوار بوده باشد، اما حداقل ميگويم که اینگونه عمل کردن، ناصواب است و نباید آن را به خواست یا حکم خدا نسبت دهيم. زیرا میدانیم که اینگونه تفسيری که ما از قرآن داریم، حداقل مسلمانهای زیادی هستند که با آن موافق نیستند. بنابراین، چرا باید سخن خود را جاي سخن خدا قرار بگذاریم و به نام سخن و حکم خدا بر مردم قالب کنیم؟ دقت کنیم که من يك حرف ميزنم؛ ده نفر از مفسران اسلامي ميآیند و این سخنم را رد ميكنند و میگویند که اسلام آنگونه که تو برداشت کردهای نگفته است. میبینیم که من تمام سخن خدا را در اختيار ندارم كه بگويم. باید احتياط كنم و سخن خود را به جاي سخن خدا به خورد مردم ندهم. وقتي کسی ديگر آمد و از منظری ديگر سخنی نيكوتر گفت، تكفير نكنم. من امشب به عنوان يك مسلمان و به عنوان كسي كه ايمان را براي خود بهترین معنابخش زندگی فكر ميكنم، با شما سخن میگویم. شايد این حرفهاي من براي افرادی ديگر که از اسلام و قرآن تفسير ديگری دارند، قابل قبول نباشد و احساس كنند كه برداشتهای من نادرست و غلط است؛ اما حق تكفير كردن من را ندارند و نباید به خود حق بدهند که روی استیج آمده، گردنم را به جرم اینکه گویا حرفی خلاف تفسیر آنها گفته ام، ببرند و بگویند که مثلاً چرا حقوق زن و مرد در اسلام را اینگونه تفسیر کرده ای! و یا چرا گفتي که هدايت اين یا آن معنا را ميدهد و این و آن معنا را نميدهد. من ميگويم از قرآن هدايت شده ام و احساس ميكنم كه هنوز هم در قرآن چيزهای زیادي وجود دارد كه دليل براي هدايت اند. حالا تو وقتی احساس ميكني كه اینگونه نيست، گناه تو است، گناه من نيست. پس بگذار تا من حد اقل حرفم را بزنم و ممکن است از این حرف سه چهار انسان دیگری که در برابر ما قرار میگیرند، چیزی بفهمند.
دوستان عزيز من، شب دارد دير ميشود. خوشوقتم كه امشب لحظهای را در خدمت شما بودم. آنچه را به عنوان نتیجه و ماحصل سخنانم میخواهم بگویم این است که امام حسين براي من به معناي واقعي كلمه يك "امام" است؛ الگو، يعني كسي كه از او چيزهاي زیادی را ميتوان گرفت. در عین حال، از امام حسين تا زمان ما 14 قرن فاصله افتاده است. وقتي احساس ميكنم كه امام حسين امروز نميتواند براي من نور هدايت پخش كند، احساس كنم كه آنچه در طول 14 قرن به نام امام حسین آمده و به من رسیده است، شايد همهاش از امام حسين و با متعلق به امام حسین نبوده است. شاید در طول این 14 قرن، چيزهایي را به امام حسين نسبت داده باشيم که همان چیزها مثل غبار چهرهی امام حسين را پوشانده اند كه امروز هر چه میکوشیم از این چراغ نوری گرفته نمیتوانیم.
در قرآن گفته میشود که «جاء الحق و ذهق الباطل، ان الباطل كان ذهوقا». یعنی حق آمد و باطل از میان رفت. در این مقایسهی حق و باطل میگوید که منطق باطل از بينرفتني است. این سخن بزرگی است. من با دروغ خود لحظهای میتوانم شما را سرگرم کنم. اما اين دروغ من تا لحظهای ميماند كه حق بيايد. وقتی چهار فرد آمده و چهار سند ارائه كردند، باطل از بين ميرود، اما حق ميماند. اگر شما به حق خود ايمان داريد، هراس نكنيد كه نه كسي در هالند آن را از شما گرفته ميتواند و نه در نيويورك يا كابل. اما اگر ايمان در درون تان نبود، مطمیناً که اگر در خانهی ملاعمر هم باشيد، شر و شور تان بالا میزند و کاری میکنید که با هیچ معیاری از ایمان و ایمانداری مطابقت نداشته باشد.
ايمان چيزي مهم است. خوب است به یاد داشته باشیم که پيامبر هيچگاهي براي مردم حصار نياورد. پيامبر در دورن آدمها ايمان را زنده كرد و آنها را در درونشان آباد كرد. در نتيجه، آدمهاي ساده، شخصیتهاي بزرگی شدند. در قرآن در نقدی بر مسیحيت گفته میشود که ما براي آنان دستورهای سهل و سادهای فرستاده بوديم، اما خودشان چيزهايی را بر خود تحمیل کردند كه ما نگفته بوديم. در نتیجه، اینها بر خود ستم كردند. مثلاً ما گفته بوديم خدا را عبادت كنيد، ولي نگفته بوديم كه به دير برويد. ما گفته بوديم وضو بگيريد و خود را پاکیزه بسازید، ولي نگفته بوديم پوست دست تان را بكنيد تا به زیر پوست تان نيز آب برسد. ما گفته بوديم در وقت عبادت متوجه خدا باشید، ولي نگفته بوديم كه كلاه یا پاي تان چگونه باشد. اينها از اموری اند كه خودتان به خود نسبت ميدهيد
پيامبر آن چنان دستورات سهل و سادهای را براي مسلمانان نشان داد که عملی کردن آنها برای هر کسی ممکن باشد. وقتي دستوری در حالتی خاص باعث سختی ميشد، خودش ميرفت و آن را آسان ميكرد: اگر در نماز دچار دشواری شديد، آن را بشكنيد و قصر کنید. اگر در روزه دچار مشکل شدید، روزه را بشكنيد و بعد در فرصتی دیگر روزه بگیرید و آن را جبران کنید. این موارد نشان ميدهند كه خدا نميخواهد بر شما سخت بگيرد، ميخواهد سهولت خلق كند. مهم اين است كه هدايت شويد.
از خدای منان استدعا دارم که همهی ما را در راه درست و نیکو هدایت کند و برای ما فرصت دهد که چراغهای هدایت و کشتیهای نجات او را بشناسیم و از آنها به بهترین وجه ممکن استفاده کنیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر