۱۳۸۹ اسفند ۹, دوشنبه

مقاومت غرب کابل: پنج سوال مهم


از سال 1371 تا کنون چیزی در حدود دو دهه می‏گذرد. اما به نظر می‏رسد هنوز هم پنج سوال مهم، رازهای اصلی جنگ‏های کابل را به خود گره زده است:
1/ ائتلاف جبل‏السراج چگونه ائتلافی بود و چرا درهم شکست؟
2/ چرا عبدالرب‏رسول سیاف، به عنوان یک چهره‏ی غیرپشتون، آغازگر و نماد جنگ پشتون علیه هزاره‏ها شد؟
3/ چرا شورای نظار با هزاره‏ها وارد جنگ شد؟
4/ چرا شیعیان غیرهزاره به سادگی و دسته‏جمعی کنار شورای نظار قرار گرفتند؟
5/ چرا جمهوری اسلامی ایران به شدیدترین خصومت سیاسی علیه مقاومت کابل کشانده شد؟
مسلم است که این سوال‏ها در ضمیمه‏ی خود ده‏ها سوال مهم دیگر را نیز به میان می‏کشد. جنگ‏های کابل، بدون شک، پیچیده‏ترین تحولات سیاسی افغانستان در قرن گذشته‏ی میلادی را به همراه داشته است. قبل از سال 1371 اتفاقاتی رخ داد که اوج آنها به جنگ‏های کابل منتهی شد و بعد از این جنگ‏ها نیز اتفاقاتی افتاد که به نظر می‏رسد برگشت به تاریخ گذشته‏ی افغانستان را عملاً ناممکن ساخته است؛ هرچند جنبش طالبان، تلاش حزب اسلامی و اقدامات افرادی همچون اسماعیل یون و همراهان او را مهم‏ترین و قوی‏ترین تلاش برای آن برگشت تلقی می‏کنند.
***
ائتلاف جبل‏السراج داعیه‏ی پایان دادن به انحصار قدرت سیاسی را داشت. این ائتلاف به دنبال سقوط مزار و سایر ولایات شمالی به دست نیروهای مشترک جنرالان شمال و حزب وحدت صورت گرفت و در آن، به طور صریح توافق شد که سنت انحصار قدرت سیاسی، آنهم از نوع قومی و قبیلوی آن، در افغانستان پایان داده شود.
بابه مزاری در صحبت با فاروق اعظم بر این بخش از توافق جبل‏السراج تأکید کرد: «یک بار جلال‏الدین حقانی که اینجا برای صلح آمده بود، یک تعداد از برادران پشتون از جمله فاروق اعظم نیز همراه او آمده بودند. فاروق اعظم از ما گلایه کرد که توافقنامه‏ی ای را که شما در جبل‏السراج امضا کردید، حذف پشتون‏ها بود و این درست نبود، حالا هم که اینها می‏خواهند ازبک‏ها را حذف کنند، درست نیست (بحث ما در مورد جنبش بود). من خندیدم و گفتم که در آن توافقنامه حذف پشتون‏ها مطرح نبود، فقط می‏خواستیم انحصار شما را بشکنیم؛ اگر شکستن انحصار نبود، حالا هم از 29 نفر وزیری که در کابینه است، بیشتر از نصفش پشتون‏ها است، در حالی که مسعود سردمدار آن توافقنامه در جبل‏السراج بود.» (سخنانی از پیشوای شهید، چاپ 1374، ص 238)
***
با سقوط دولت داکتر نجیب‏الله و انتقال قدرت به نیروهای دخیل در ائتلاف جبل‏السراج، شورای نظار عملاً وارد جنگی شد که جرقه‏ی جنگ‏های بعدی برای انحصار قدرت سیاسی در کابل را روشن کرد. جنگ شورای نظار و حزب اسلامی، راه‏حل سیاسی مطرح‏شده در ائتلاف جبل‏السراج را به چالش کشید و رویکرد جنگی و رویارویی قومی برای تصاحب و کنترل قدرت را به شکلی غیرقابل پیش‏بینی و نتیجتاً غیرقابل‏کنترل برجسته ساخت.
بلافاصله پس از این جنگ، بحث تناسب مشارکت اقوام در شورای جهادی و شورای قیادی به میان آمد که شورای نظار از موقف انحصاریِ امتیازدهی به دیگران، عملاً این موضوع را به نقطه‏ی پایان ائتلاف جبل‏السراج تبدیل کرد. مخالفت بابه مزاری با این رویکرد شورای نظار، عملاً پای جمهوری اسلامی ایران را وارد معرکه ساخت. آقای نجفی، سفیر جمهوری اسلامی ایران با یک استدلال روشن و صریح، موضع کشور متبوع خود را برای بابه مزاری بیان کرد. اساس استدلال آقای نجفی این بود که شیعه‏ها به عنوان گروه اقلیت امکان تصاحب و اداره‏ی قدرت را ندارند. از میان سنی‏ها، تاجیک‏های فارسی‏زبان یا پشتون‏ها داعیه‏داران عملی این موقف بوده و جمهوری اسلامی ایران به دلایل واضح، ترجیح می‏دهد که قدرت در دست تاجیک‏ها باشد نه پشتون‏ها؛ و حزب وحدت نیز باید در جنگ شورای نظار علیه پشتون‏ها در جناح شورای نظار قرار گیرد.
استدلال بابه مزاری در رد این پیشنهاد نیز صریح و روشن بود: هزاره‏ها با هزاران کیلومتر مرز مشترکی که با پشتون‏ها دارند، وارد شدن در هرگونه جنگی را که انشقاق قومی میان هزاره و پشتون را مطرح کند، مناسب نمی‏دانند. در این استدلال بابه مزاری تأکید کرد که هرچند منافع ملی و سیاسی جمهوری اسلامی ایران در حمایت از حکومت تاجیکی یا فارسی‏زبان باشد، منافع هزاره‏ها در ایجاد حاکمیتی است که همه‏ی اقوام افغانستان در آن حضور داشته و انحصار در آن مطرح نباشد.
بعد از این موضع صریح و اجتناب بابه مزاری از وارد شدن در جنگ شورای نظار برای انحصار دوباره‏ی قدرت، سیاف وارد معرکه شد. این بحث در طول دوران مقاومت کابل جریان داشت که در عقب جنگ‏ها و تحریکات سیاف چقدر خود او یا عربستان سعودی نقش دارند و چقدر شورای نظار.
نکته‏ی جالب این بود که سیاف به عنوان یک چهره‏ی غیرپشتون، با کشیدن داعیه‏ی محوریت پشتونی، جبهه‏ی جنگ پشتون علیه هزاره‏ها را باز کرد تا اگر به طور رسمی حزب وحدت وارد جنگ علیه پشتون‏ها نشده بود، به طور غیررسمی، این جبهه غیرقابل جلوگیری باشد.
حساسیت رابطه‏ی هزاره‏ها با پشتون‏ها و روشن بودن موضع سیاسی بابه مزاری و محوریت سیاسی هزاره‏ها در برابر انحصار قدرت پشتونی، غیرقابل انکار بود. سیاف همین حساسیت را به چاشنی موفق یک انفجار بالفعل تبدیل کرد و تمام رسانه‏های تبلیغی شورای نظار نیز از این جنگ به عنوان جنگ و مقابله‏ی پشتون‏ها و هزاره‏ها تبلیغ کردند.
در اینکه جبهه‏داران اصلی جنگ‏های سیاف با حزب وحدت پشتون‏ها و هزاره‏ها بودند، تردیدی وجود نداشت، اما سوال اصلی آن بود که چرا آن جنگ‏ها آنگونه و آنهم از سوی چهره‏ای به راه افتید که عملاً پشتون نبود و هرگز با حزب اسلامی و طالبان، به عنوان دو جبهه‏ی اصلی داعیه‏ی قدرت پشتونی، کنار نیامد و تا آخر، همچون بخیه‏ای در گریبان شورای نظار و احمدشاه مسعود آویزان ماند؟ ... این سوال، البته تا کنون نیز به درستی باز نشده است.
***
مخالفت حزب وحدت با شورای حل و عقد، با واردشدن بی‏پرده‏ی شورای نظار در جبهه‏ی جنگ علیه هزاره‏ها همزمان شد. این جنگ دقیقاً زمانی شروع شد که اعضای شورای حل و عقد که قرار بود قدرت را به طور غیر اصولی در اختیار شورای نظار و آقای ربانی قرار دهد، در کابل حضور داشتند. جنگ نیز به بهانه‏ی ممانعت از ورود سید منصور نادری به کابل صورت گرفت و چون نیروهای سید منصور نادری، هزاره‏های اسماعیلی مربوط به فرقه‏ی هشتاد بودند، شورای نظار بلافاصله به حمله علیه تمام هزاره‏هایی که در کابل بودند، اقدام کرد و جنگ علیه نیروهای حزب وحدت را در ساحات تایمنی و گردنه‏ی باغ بالا و اطراف سیلو به راه انداخت.
در زمینه‏ی این جنگ و پیش‏زمینه‏های آن بابه مزاری می‏گوید: «... جنگ با فرقه‏ی هشتاد بود، یعنی شورای نظار یا به اصطلاح وزارت دفاع با فرقه‏ی هشتاد درگیر شده بود و بعد از این درگیری که برادر عزیز مان جناب آقای خلیلی در آن جلسه‏ی دیگر مفصلاً توضیح دادند، چرا بیش از پنج‏صد نفر مردم ما را اسیر گرفتند؟ ... » (همان، ص 5) ...«... در جنگ اخیری که پیش آمد، چیزی را که مطمیناً شما در جریانش نیستید، لازم است که بگویم؛ وقتی که جنگ پیش آمد، پنج روز شما را کوبیدند و شما خوب می‏دانید که ما این جنگ را گسترش ندادیم و مرتب هم به قوماندان‏های عزیزم هیأت فرستادم که جلو جنگ گرفته شود. مسئولین هم در اینجا حضور دارند، حرفی که بسیار جالب است و من معتقدم که در اینجا تاریخ دو صد و پنجاه سال دارد عوض می‏شود این است: برادرهایی که با ما و شما همسویی داشتند و ما هم با همین همسویی چهارده سال یا اقلش از سال 67 و 68 با آنها راه رفته بودیم، وقتی که نیروهای فرقه‏ی 53 با نیروهای به اصطلاح وزارت دفاع درگیر شد، هیأتی از طرف آقای ربانی و مسعود نزد آقای حکمتیار رفتند و در آنجا گفتند که جنگ واقعی فعلاً پیش آمده، اینجا منافقین با ملحدین یکجا شده و با اسلام می‏جنگد. منافقین یعنی شما (هزاره‏ها) و ملحدین یعنی نیروهای شمال! به هر حال، از حکمتیار می‏خواهد که بیاید و در جنگ وارد شود! این نامه را که نورالله عماد به آقای حکمتیار نوشته و حالا کاپی آن در نزد ما موجود است، به همین عبارت است که برای شما می‏گویم. خوب در مقابل چه شد؟ ...» (همان، ص17)
***
ورود شورای نظار به معرکه مستقیم جنگ علیه حزب وحدت، از سوی تمام رسانه‏های شورای نظار به عنوان جنگ علیه هزاره‏ها تبلیغ شد و تحت نام مزاری، تمام دوسیه‏سازی‏های جنگی علیه حزب وحدت و هزاره‏ها که از زمان آغاز جنگ‏های سیاف با حزب وحدت شروع شده بود، صورت رسمی و علنی گرفت. مروری بر استفاده‏ی رسانه‏ای شورای نظار از تمام وسایل ارتباط جمعی برای مقابله با حزب وحدت و هزاره‏ها نشان می‏دهد که شورای نظار دیگر هیچگونه راهی برای تجدید نظر بر رویکرد سیاسی – میلیتاریستی خود باقی نگذاشته بود. از اولین جنگ رسمی شورای نظار با هزاره‏ها که نقطه‏ی بارز آن در تهاجم بر چنداول تمرکز یافت تا حمله بر افشار و پیامدهای آن، چیزی کمتر از سه ماه طول کشید. در این مدت، دیگر جنگ نه در جبهه‏ی نظامی متوقف شد و نه در جبهه‏ی تبلیغی و رسانه‏ای. فاجعه‏ی افشار، نتیجه‏ی این عملیات گسترده و بی‏وقفه‏ی شورای نظار بود که رابطه میان جبهه‏ی مقاومت غرب کابل و شورای نظار را در سراشیبی برگشت‏ناپذیر قرار داد.
***
فشار جنگی شورای نظار، بعد از افشار نتیجه‏ی غیرمطلوب داد و به جای اینکه هزاره‏ها را به تسلیم و سوق‏یافتن به جبهه‏ی شورای نظار تشویق کند، آنها را عملاً در موضعی قرار داد که گره‏های آن در روابط سیاسی هزاره‏ها و تاجیک‏ها هنوز هم باز نشده است. جالب است که تقریباً اکثریت قاطع رهبران حزب وحدت، بعد از فاجعه‏ی افشار تأکید بر تسلیمی در برابر شورای نظار داشتند. این رهبران همان کسانی بودند که به تلقی جمهوری اسلامی ایران و شورای نظار بدنه‏ی اصلی و استخوان تشکیلاتی حزب وحدت را تمثیل می‏کردند. اما بابه مزاری و مقاومت هزاره‏ها در غرب کابل، این فشارها را به گونه‏‏ای عقیم ساخت که در نتیجه‏ی آن، موج سوم عملیات در درون رهبری حزب وحدت شروع شد. این عملیات در جریان انتخابات رهبری حزب وحدت در سال 1373 به اوج خود رسید و با سرازیرشدن موج‏آسای تمام عناصر شیعه‏ی غیرهزاره در کنار شورای نظار و حادثه‏ی 23 سنبله 1373، جبهه‏ی جدیدی برای شکستن مقاومت هزاره‏ها در کابل باز شد.
جمهوری اسلامی ایران نیز بعد از 23 سنبله، ناشکیبایی سیاسی خود را آشکار ساخت. در حقیقت، استفاده از هرم فشار رهبری غیرهزاره‏ی حزب وحدت، آخرین امکان کشاندن حزب وحدت در جنگ شورای نظار برای تحکیم پایه‏های قدرت انحصاری در کابل بود. وقتی این فشار نیز نتیجه‏ی غیرمطلوب بخشید، آقای خامنه‏ای رسماً فتوای تکفیر علیه بابه مزاری و اقدامات او برای تصفیه‏ی عناصر وابسته به شورای نظار را صادر کرد و این همان مرحله‏ای بود که «فراق» واقعی میان بابه مزاری و مقاومت هزاره‏ها با جمهوری اسلامی، عناصر شیعی وابسته به این جمهوری و شورای نظار محسوب می‏شود.
***
هزاره‏ها تا کنون نیز در حلقات مختلف سیاسی و فرهنگی خود با این سوال درگیر هستند که آیا جنگ‏های کابل تصادفی و به تعبیر آقای محسنی «احمقانه» بود یا بخشی از تاریخی بود که باید از آن عبور می‏کردند، هرچند هزینه و بهای آن نیز سنگین تمام می‏شد؟
مقاومت غرب کابل، بدون تردید، با هیچ حادثه‏ای قبل و بعد از آن مقایسه‏ی تام و تمام شده نمی‏تواند. مقاومت غرب کابل، به همین دلیل، شاخصه‏هایی در خود دارد که تنها در همان بستر و ظرف زمانی – مکانی خود آن قابل تفسیر و درک است. جبهه‏بندی و موضع‏گیری‏های دوران مقاومت غرب کابل شاید صورت‏های مشابه خود را به طور پراکنده در موارد دیگر نیز نشان دهد، اما غرب کابل با محوریت رهبری بابه مزاری به تمام تحولات مرتبط با آن صورت منظومه‏ی هماهنگی بخشیده است که اجزای آن به صورت تجزیه‏ناپذیر به همدیگر ارتباط دارند. از خشونت تا عاطفه، از فریاد تا سکوت، از دوستی تا دشمنی، از حمایت تا خیانت، از قدرت تا ضعف، از دقت تا اشتباه، ... هر چیزی که در دوران مقاومت غرب کابل صورت گرفت، اجزای آن همان پیکره‏ی منظوم و هماهنگ اند که اسمش را «مقاومت غرب کابل» گذاشته اند.
برای تحلیل درست‏تر مقاومت غرب کابل، بهتر است از تحلیلی که این مقاومت را به صورت متلاشی‏شده بررسی می‏کند، اجتناب شود. در غیر آن، سوال مقاومت غرب کابل، همچنان بدون پاسخ باقی خواهد ماند.